فرهنگ عامّه ی دهکرد(شهرکرد)(12)

«روزگار اهل خانه ایی درکوچه ی یخچال

درمیانه ی کوچه ی یخچال خانه ی قدیمی قرار داشت که جز شب ها،دروازه اش  همیشه باز بود.شب ها هم اگر بسته وکلون می شد لنگه هایش از پایین آن قدر پوسیده وکهنه شده بودند که گربه ها به راحتی از زیرش به داخل حیاط رفت وآمد می کردند.

بوی مستراحی بی در،درکنار دروازه با پرده ی دوخته شده از چندتکّه گونی که از بالای ورودیش به پایین آویزان بود،همواره به مشام می رسید وچاهک سربازش در کوچه ودر زاویه کنار دیوار قرار داشت که همه روزه خاکستر های تنور های داخل اطاق های نشیمن در فضای اطراف آن ریخته می شدکه در میانشان آشغال های بی مصرفی مانند استخوان هاو جمجمه ی گوسفندانی که پوست وگوشت شان خورده شده بود بیش تر از هر چیز دیگر خودنمایی می کردند که گاهی نیزکمی خرده شیشه، لنگه کفش پاره ی چرمی و گیوه پاره ایی مندرس  را هم می توانستی در گوشه وکنارشان ببینی.

اهل خانه را ده خانوار تشکیل می دادندکه هر کدام صاحب یک اطاق با سقف گنبدی و حداکثر یک پستو،با دیوار های خشتی وندرتاً با روکشی کاه گلی وکاملاً دود کشیده بود.حداقل خوبی این دیوارها این بود که می توانستند سوزن ونخ یا چیزهای کوچک دیگر را برای گم نشدن در بند خشت ها بگذارند.بند هایی که برای عنکبوت ها وتنیدن تار شان هم محل بدی نبود.سوراخی هم برای خروج دود تنور کف اطاق در سقف ها تعبیه شده بود.تنور ی که در آن هم نان وهم غذا پخته می شدوهم جواب گوی تامین گرمای کرسی فرازش بود که گذر ازسرمای زمستانی که آبِ نهاده روی کرسی را منجمد می ساخت،میسّر می کرد.

پانزده،بیست پسر بچّه ی قدونیم قدژنده پوش و نیم برهنه با چهره های سیاه سوخته و لاغر اندام معجونی از پوست واستخوان از جمله ی ساکنان این خانه بودندکه روزهابا پاهای برهنه  سرگردان کوچه ها، می شدند. شیطان کوچولوهایی که با دست ها وپاهای کبره بسته وترک خورده ،گاه درون جوی آب لجن گرفته ی کنارگذرها شلتاق می کردندوگاهی مشغول گردو بازی می شدند.بعضی هاشان هم که یکی دو ریال پول خردی در دست داشتند،بازی شیرو خط کردن شان آن هم در گوشه ایی دور از دیدبزرگ ترها،در میان خاکروبه هاهمراه با سروصدا و دعوا وفحش های آن چنانی را در هنگام بردو باخت و جر زنی های کودکانه شان هر روزه به تجربه می نشستند.

پیرمرد چوپانی که از ساکنان این خانه بود سه پسر داشت وتا یادش می آمد، آدمِ خانواده ایی مال وحشم داربود که به کار تیمار گوسفندان اربابش در قبال سالی چند من گندم،یک دست لباس مستعمل،یک جفت گیوه ی معمولی،چند تومانی پول،گاهی هم ظرف ماستی و دوغی مشغول بود.

فقر هم چون اژدهایی دهان گشوده بودکه اگر چیزی بیش تر عاید این خانواده شود آن را در دم به بلعد.

بعداز هر غروب،هنوزپاسی از شب نگذشته،چراغ های لامپای نفت سوزروی طاقچه ها با شعله های کم فروغشان خاموش می شدندتا خوابیدن اهالی خانه را هم چون ساکنان وادی خاموشان تداعی کنند.تا انگار زندگی تمام بشود،سکوت برپا گرددوخاموشی حکم ران بی چون وچرای حیات شان گردد. تنهاصدای سرفه ی سینه ایی دردمند،عرعر الاغی،اوم بوی گاوی،بع بع بز وگوسفندی یا عوعو سگی می توانست سکوت این خانه را تاسحرگاه ودم دمه های آفتاب زدن هرروز،که اهالی خانه با صدای تنها خروس لاری قرار گرفته بر بالای سوربه ایی متشکّل از پهن و خاکروبه و خارو خاشاک میانه ی حیاط از خواب بیدار می شدند.بشکند.

ساکنان این خانه سیاه بختان خوش نشینی بودند که به کار های برزگری،پیله وری،کارگری و ندرتاً با قطع اجاره ی کشاورزی مختصری زندگی می کردند.سرجمع درآمدآنها تنهابرای ذخیره ی آذوقه ایی برای طول  یک سال وخوراک خود وچندگاو،گوسفند والاغ شان  تکافو می کردتازندگی سخت وناگوار شان به عسرت در حالی که هنوزدو سال بیش تر از وقوع کودتای سیاه بیست وهشتم مرداد نگذشته بودجریان داشته باشد.

*****

هر روز صبح از اوایل اردیبهشت ماه تا موسم پایان انگور چینی ها،گله گاوبان محله با زدن چماق خود به در حیاط با صدای بلند فریاد می کشید:

«-مادیگوارا درکن».

تا مادّه گاوها که در انتظار باز شدن در طویله لحظه شماری می کردند با شنیدن صدای آشنایش تکانی به خود بدهندو به محض باز شدن در یک لنگه ایی  به رغم بلند شدن صدای«حروم مرده ها»ی صاحب شان به سرعت خود را از طویله بیرون بیندازند وگاهی هم از فرط عجله بین چهار چوب درگیر کنند.

خروج از خانه ایی که به صورت روزانه به بازگشت  همواره شان دم دمه های غروب ختم می شدتا وقتی گلّه ی گاو ها سیر از چرای روزانه در مرغزار جنوب شهربه طرف طویله هایشان باز گردانیده می شوند بچّه هاتنه زنان به یک دیگر در حالی که دلّه های حلبی مهار شده به کول و به پیشانی شان را یدک می کشیدند،فضولات گاوها را که بی رودبایستی بر روی زمین کوی و برزن رها می ساختند با دست های کوچکشان جمع آوری کرده، به درون دلّه ی خود بریزندو سرمست از غنیمتی که نصیبشان شده به خانه بازگردندتا خواهران و مادر زحمت آشنایشان با توده کردن آنها سِوِردِه بزنندکه بخشی از سوخت زمستانی خانواده را تأمین می نمود.

*****

نزدیک ترین دبستان به این محل ارژنگ نام داشت.مدرسه ایی که ناظم و معلّم بدون چوب وترکه هرگز به خود نمی دید. کافی بود که شاگردی به هر دلیل موجّه یا غیر موّجهی به خصوص در سرمای سخت وبارش های تا یک متر برف که کرخی دست و پاها را به همراه داشت،تنها لحظاتی بعد از ساعت هشت صبح به مدرسه وارد شود،تا قانون نوش جان کردن چهار کف دستی جان سوز، روی هر دست بایستی در موردش به اجرا گذاشته شود تاسرمشق«زارباب ادب دریاب آداب» کاملاو به نحو مقتضی تفسیر گردد.

در این آموزشگاه درجواب معلّم کلاس سوّم وقتی که می پرسید:

-«هَش هَشدا؟»

 اگر لحظه ایی تأخیر می کردی باز بایستی آماده ی چوب خوردن باشی، چرا که این آموزگاران گرامی معتقد شده بودند بنابر فرموده ی شاعر با فراست که«تا نباشد چوب تر فرمان نبردگاو و خر»،بیتی که بر غنای ادبیات کشور فرهنگ پرور حافظ وفردوسی افزوده است و روح وروان سراینده اش  را به همین واسطه همیشه شاد می دانند، چقدر این چوب خوردن ها که گاه موجب می شد تا چوب وترکه بشکند وخون وخونابه از ترک های پوست وگوشت دست های  نحیف واستخوانی کودکان جاری سازد، بس پیام های تربیتی پنهانی نهفته است.

این عزیز آموزگار حق خود می دانست که این چنین بی محابا کودکان را کتک بزند چرا که «چوب استاد بهتر از مهر پدر» بود.حالا بماند بچّه های تخسی که بعد از این چوب خوردن ها دیگر در مدرسه پیدایشان نشد که نشدو هر از گاهی آنان را می شد دید که در جایی و زمانی دیگربعضاً با نثار کردن چند فحش به مدرسه،شادمانه مباهات می کردندچگونه در یک روز تعطیل با تیرکمان دست سازشان، چند قاب شیشه از مدرسه را شکسته و پا به فرار گذاشته اندتا این کارشان تببین عملی،«درس معلّم ار بود زمزمه ی محبّتی باشد،که جمعه هم به مکتب می آورد طفل گریز پای را».

روزی از اواخر آبان ماه،وقتی زنگ آخر مدرسه نواخته شد وبچّه ها طبق معمول درصف های جداگانه ی خود قرار گرفتند تا مبصرها با نگاه خشم ناک همیشگی خود نظام شان را زیر نظر بگیرندمباداکسی با محصّل بغل دست خود حرفی بزند،وول بخورد،بخندد،دزدکی چیزکی یخورد،کج بأیستدوهزار دستور العمل لازم الاجرای نانوشته ی خلع الساعه ی دل بخواه دیگر،حال وهوای دیگری احساس می شدو انگار همه چیز مشکوک می زد.تا آن که سرانجام انتظارها با بیرون آمدن علی بازمستخدم مدرسه با چوب و فلک بی پیردر دست از انباری از یک سووناظم مدرسه از سوی دیگردر حالی که ترکه ایی که در دست راست داشت را مرتّب به پاچه ی شلوارش می کوبید به پایان رسانیده شد. همه می دانستند همه چیز فراهم شده تا فرزندانی خطا کار ازکشور کاوه ی آهنگر وفریدون فرخ نژاد به سزای عمل بدشان رسانیده شوند.

لحظاتی را در میان سکوتی که در حیاط موج می زد، ناظم با هیمنه ی همیشگی اش برلب ایوان ایستاد ، تا عذاب ها به نهایت خود رسانیده شوند.پس از اجرای سرفه ایی خشک بالاخره به زبان آمدو گفت:

«- من همیشه گفته ام بچّه ها مواظب اعمال ورفتارتان باشید،ولی انگار برخی ازشماها آدم بشو نیستید».

بعد کاغذی را از جیب بغلی کتش بیرون آورد و با نگاهی نافذکه خشونت از آن می باریداسم سه نفر را خواند وگفت:

«- بیایید بالا».

سه نفر بچّه ی نحیف ترسیده مثل موش کوچولوهایی که می دانند مرگی محتوم در انتظارشان است با هزار ترس و لرز کتاب و دفترهایشان را به دست بغل دستی هایشان سپردند،از صف هایشان خارج شدند،ازپلّه ها بالا رفتند وبا سرهای سرازیر در گوشه ی ایوان کز کردند.

«-این احمق های بی شعور مهر های نماز را خورده اند که ثواب کنند وبه بهشت بروند».

 بی هیچ حرف دیگری،در میان سوز و بریز به هوا خواسته ی مجرمین،بی اعتنا به تقاضاهای بخشش و بی هیچ پادرمیانی،با یاری دستان پرتوان مستخدم مدرسه ویکی از شاگرد تنبل های همه سال رفوزه ی معروف به خررمبّه،خاطیان را کف ایوان مدرسه خوابانیدند،لنگه ی گیوه پاره هایشان را از پاهایشان در آوردند،یک پا ازهرکدام را ضرب دری در فلک قراردادند،طناب فلک را به دور پاهایشان محکم پیچیدند و در حالی که یک طرف فلک در دست بابای آموزشگاه وطرف دیگرش در دست خررمبّه ی مدرسه بود نوبت آقای ناظم شد تا ترکه اش را پیاپی بالا ببرد و با شدّت هر چه تمام تر بر کف پاها ی دربند فرود بیاورد.

وقتی صدای فریاد،عربده وضجّه ی بچّه ها به آسمان بلند شد،در یک لحظه ناظم کار تربیتی اش را متوّقف کرد.زهی خیال باطل آنهایی که فکر کرده بودند یا آقای  ناظم خسته شده  یا تنبیه آن تیره بختان به پایان رسیده است.این تنفس کوتاه برای آن بودکه علی بازوظیفه شناس وکاربلد مدرسه سریعاً از ایوان پایین بیاید وبی هیچ حرف و سخنی کلیجه ی  نمدی  یکی از بچّه ها را از تنش بیرون بکشدو روی صورت خاطیان بالفطره  پهن کندتاهم صدایشان گوش ها را کم تر اذیّت کند و هم تراشه های ترکه که دایم در اثر شدّت ضربات شکسته می شدند به چشم بچّه ها آسیب نرساند.

بازهم فلک کردن،دوباره با همان شدّت در میان همراهی  صدای گرفته و خفه ی بچّه ها که هرکدام با جمله ایی ناب ندامت و پشیمانی شان را ابراز می کردند و از زیر نمدی به گوش می رسیداز سر گرفته شد.

«- آقا غلط کردم».

«-...خوردم».

«- ای وای بابام ، نزن مُردم».

چوب زدن آن قدر ادامه یافت تا بچّه ها از نفس افتادند.در این هنگام خدمت گزار صدیق دبستان،دست ناظم را گرفت وملتمسانه پشت سرهم چندبارگفت:

«- آقا دیگه غلط کردن،آقا شما ببخشیدشون».

 تا آقای ناظم که نفس نفس می زدو دستش از چوب زدن خسته شده بود رضایت بدهد و ته مانده ی ترکه اش را به گوشه از ایوان بیندازد و با گفتن«کره خرای احمق بی شعور» میدان کارزار تربیتی را  ترک کرده و به دفتر ونزد دیگر همکارانش که سرمست از صهبای پیروزی بر دشمنان کوچک اندامشان شده بودندباز گردد.

تا خررمبّه چوب و فلک را جمع کند و به انباری باز گرداند ومستخدم مدرسه دست یکی یکی بچّه ها را گرفته،به زوراززمین بلندشان کند.

به راستی این بچّه های فلک زده ی فلک شده، حالابا پاهای دردناک،بی حس شده ی در حال  تاول زدن چگونه باید راه بروند؟

با هر رنج ودردی و بالاخره با هزار زحمت آنها روی پای خود ایستادند و شلان شلان و وای بابام گویان وبا گریه های بی اشک،گیوه پاره هایشان ها را زیر بغل گذاردند،کتاب ودفتر چه های مشقشان را که با یک کش به هم متصّل کرده بودند از دوستانی جانی که حالا یدک کش شان شده بودند تحویل گرفتندتا راهی خانه های خود شوند.

 فردا صبح سر وقت بچّه ها همگی، بی هیچ تفاوتی اعم از مفلوک وکتک خورده و از بلاجسته به مدرسه آمدند تا بازهم علم آموزیشان را از سر بگیرند،انگار که هیچ اتفّاقی نیفتاده است.بازهم آموزش و پرورش هم چنان در مسیر خویش جاری و ساری به نظر می رسید.

*****

سال ها به همین منوال می گذشت.پیرمرد چوپان که روز بروز فرتوت تر وضعیف تر می شدودیگر از پس تیمار کردن گوسفندان ارباب بر نمی آمد،به اجبار رسیدگی به گلّه را به پسر دوّمش که بسیاری از اوقات درکارها در کنار پدر به او کمک کرده بود وآموخته ی برخی از اصول این فن شده بود،سپرد.

نوجوانی که اگر چه به حکم ضرورت فرزندی جای پدر را می گرفت، امّا هنوز کم تجربه بود.یچّه چوپانی که نه در بیابان در کنار گلّه شبی را به صبح رسانیده ونه زوزه ی گرگی را شنیده بود.نه شگرد وتردستی های راهزنان را ونه آن جور که باید وشایدمهارت های لازم را می دانست.

از آن جایی که در آن سال زمستان زودتر از راه رسیده وبارش برف های سنگین وبه دنبال آن سرمای سخت و توان فرساطاقت همه را طاق کرده بود،وقتی کسی از خانه بیرون می آمد فقط برف می دید و مه وسرما وبندرت کسی را که شتابان در تلاش بود تا خودرا به سرپناهش برساند .

چوپان کوچک به اجبار شب ها را در آغل گوسفندان می خوابید وروزها یک سره به آنها آب، سبزه ودانه می داد،زیر پاهایشان را تمیز می کرد وفضولاتشان را در میانه ی حیاط توده می نمود. سرما و کارمداوم به شدّت رنجورش ساخته بودند.کم کم تک سرفه هایش به سینه درد مزمن و آرام آرام تب وبه دنبال آن ضعف ولاغری و بیماری بدل شدند تا جایی که ارباب هم متوجّه شد که این چوپان تازه کار حالش بدتر از آن است که انتظار داشته ومشکل او از یک سرماخوردگی ساده ی کهنه بالاتر است.وقتی نوجوان بیچاره به کلّی کارآیی اش را از دست داد،به همراه پدرش او را به درمانگاه بردندوبنا به نظرپزشک آنجا برای یستری شدنش درتنها بیمارستان قدیمی شهراقدام کردندکه درحکم«نوش داروی پس از مرگ سهراب» بود.

دو،سه روز بعدوقتی حوالی غروب پیرمرد نمد چوپانی کهنه اش را بردوش گرفته بود ودر آن سرمای سخت لنگان لنگان با گیوه های پاره ی خیس از میان برف ها سربالایی کوچه را به طرف خانه طی می کردودست بر پشت دست زنان ناله های دردناکی را از گلوی گرفته اش بیرون می داد که به زحمت  می شد تشخیص شان داد که می گوید:

«- ای بابا رودُم،ای بابا رودُم».

همه ی آشنایان . همسایگان می دانستند که باید خودشان را برای تدفین چوپان نوجوان در سرمای بی پیر زمستان آماده کنند.چون بازهم سل امان یکی دیگر از محرومان را بریده و خانواده ایی دیگر نان آورش را از دست داده بود.

*****

یکی ازظهرهای روز پنج شنبه از آنجایی که نویدیخش تعطیلات بعداز ظهر وفردای جمعه بود شورو شوق بچّه ها برای خروج از مدرسه و اعلام  شعار همیشگی «فتیله ، فردا تعطیله» کامل نشده بود که ناظم مدرسه چوب به دست در ایوان مدرسه ودر برابر صفوف به هم فشرده ی بچّه ها حاضر شدو با صدایی رسا اعلام کرد:

«- گوش کن آقا،صدا نکن آقا، ببین چی می گم،روز شنبه چون قراره شیر خشک به همتون  بدیم ،هرکدومتون یک لیوان یا پیاله ی کوچیک با خودتون بیارید که شیر گرم بگیرید وبخورید».

بعدهم به سرعت فرمان حرکت صف هارا صادر کرد،درحالی که بچّه های بی خبر از کمک های بشر دوستانه ی اصل چهار ترومن ریاست جمهوری ایالات متحده ی آمریکا،هاج و واج  واز ترس تنبیه شدن و بازخواست،در دلشان یا حداکثرپچ پچ کنان از هم دیگرمی پرسیدند:

«- شیرخشک؟مگه شیر هم خشک می شه؟».

ابهامی که درآن هنگام باعث شدتا حتّی یکی از بچّه نخاله های مدرسه که هیکلی بزرگ ترودرک وفهم کم تری نسبت به سایرین داشت هم به حرف بیایدو بپرسد:

«- آقا اجازه،آقا میشه،ما یه کماجدون بیاریم».

«-مگه تومدرسه می خوای تاس کباب بپزی،خفه شو مزخرف نگو کره خر احمق».

«-باشه آقا».

سوال و جوابی که مشکلی از بچّه ها حل نکرد و باعث شدتا همه مجبور شوند اگرچه که دل توی دلشان بند نبود، تا روز شنبه صبرکنند.

از روز شنبه برای مدّتی توزیع  شیر خشک در مدرسه برقرار شد و سرانجام همگی به افتخار نوش جان کردن شیر خشک نایل شدندوفهمیدند که تفاوت شیر تر با شیرخشک چگونه است.

تا آن که باز انگار که مقدّر شده باشدکه وقت تعطیلی مدرسه در ظهرهای  پنج شنبه اوقات آشنا شدن بچّه ها با چیزهای عجیب و غریب جدید باشد،چهار هفته ی بعد باز به همان سبک و سیاق آقای ناظم به همگان گوش زد کردکه:

«- با آن که امروز بعد از ظهرمدرسه تعطیله،همگی سر ساعت دو اینجا باشید چون  می خوایم به شما هدیه بدیم».

تا بازهم شاخ تعجّب بچّه ها بیرون بزندواز خود و دیگران بپرسند:

«-هدیه؟هدیه دیگه چیه؟».

و براساس نتایج حاصل از اطلاعات دریافتی از شاگردان سایر مدارس در روزهای گذشته مشخص بشودکه هدیه همان چیزهایی است که در مدارس دیگر بین بچّه ها به رایگان توزیع شده اند.

موضوعی که باعث شدتا همگی  با کلّی هیجان و شور نه ازسر «زمزمه ی محبّت»که به دلیل اطفای آتش کنجکاوی شان  بعد از ظهر تعطیل شان را به مدرسه پا بگذارندو در کلاس های خود زیر نگاه پر صلابت مبصرها در جای خود ساکت وآرام منتظر دریافت هدیه شان بشوند.

هدایایی که  ساعتی بعد در دستان شاگردان قرارداشت،شامل یک عدد مداد شمعی بودکه به هرکس یک رنگ از آن داده شده بود.به یکی زرد، به یکی آبی،به یکی سیاه که کسی نمی دانست با آن  چه  باید بکند.بدترازهمه دو دلی آن شاگردی بودکه مداد شمعی سفید رنگ نصیبش شده بود.دریافت این هدیه ی خاص و نمونه هایی از همین قماش،مانندمداد تراش آن هم در وقتی که تراشیدن مداد بچّه ها برای افزایش طول عمرآن توسط بزرگ ترهایشان با چاقو انجام می شد،یادآورقصّه ی دست به دست شدن گلوله ی برف توسط سربازان ارتش در دوره ی پهلوی اوّل بود.قصّه  ایی که در عین خیالی بودن انگار جز الزامات تاریخ این دیار شده تادرهرزمان مصادیقی نو می یابد.

*****

دسته گردانی در روزهای تاسوعا وعاشورای محرم های آن سال ها یه سبک و سیاق خاص خودمعمول بود وبیان ارادت مردم ایران از جمله مردم شهرکرد ، نسبت به امام سوّم شیعیان  به این طریق دارای اهمیّتی فوق العاده .

کم تر دیده وشنیده می شد که به خصوص در روزهای عاشورا کسی در خانه بماند ودر عزاداری شهدای کربلا شرکت نکندوهمگان را با شور وهیجانی خاص و دلی شکسته درتماشای آنها شرکت نکند.

.از آنجایی که شور وهیجان مردم برای تماشای آیین های عزاداری فوق العاده بود،در اطراف میدان امروزین فردوسی که در گذشته چهارراهی خاکی بیش نبود و بعدها فلکه ی یادبود نام گرفت،چون فضای بزرگ تری نسبت به بقیّه ی جاهای شهرداشت صحنه های تعزیه و شبیه خوانی مختلفی به نوبت اجرا می شدند:

 «شهادت سرور شهیدان ابا عبدالله الحسین (ع)،واقعه ی به زنجیر کشیده شدن حضرت امام زین العابدین (ع) سواربرشتر،حضور درویش کابلی که با پر کردن کشکول خود آب برای کودکان تشنه لب فاجعه ی کربلا می برد، توّسل جستن سلطان قیص و وزیرش به حضرت امام حسین (ع) برای راندن شیر درنده که قصد جانشان را کرده بود وحضور یافتن ایشان  و تسلیم ورام شدن شیر در پای ذوالجناح و بوسه زدن به سُم اسب ونجات سلطان و وزیرش از چنگال آن شیر درنده».

در حاشیه ی بالا دست این چهارراه ودرست در زیر دست مسجد نو ،براساس اصل مهم  النظافة من الایمان،حمّام نوساخته شده بود.در آن زمان سوخت حمّام ها از سوزاندن بوته ها وریشه های گیاهان  بیابانی از جمله گون وریشه مِجو تأمین می شد که خاکسترزیادی از آن ها برجای می ماند که تون تاب را مجبور می کرد دایما خاکستر های داغ، ولرم و سرد را از تون خارج نموده ومجدداً هیمه ی  جدید جای گزین شان بکند.

آن سال از آن جایی که وفور جمعیّت بیش تر از گذشته به نظر می آمدوچهارراه ظرفیتّی که بتواند خیل تماشاگران را در خود جای دهد،نداشت ،به همین خاطرتعدادی از مردان جوان وپسران نوجوانان برای این که بهتر تماشاگرمراسم باشند بر روی پشت بام تون حمام رفتند که از پشت بام های مجاور ش کمی کوتاه تر بودو موقعیّت مناسبی برای تماشای وقایع درجریان را فراهم می ساخت. با زیاد شدن تدریجی جمعیّت وافزایش فشار وسنگینی به مرور تیر های چوبی سست سقف تون حمّام استقامت خودشان را از دست دادند  و ناگهان دچار شکستگی و فرو ریختن شدند.مردم بیچاره به  ناچار به رغم پریدن ازروی  تلّ خاکستر های بعضا نیمه مشتعل ،برخی تا زانو در این توده ی  نرم امّا داغ  فرو رفتند وهر کدام به درجاتی دچار سوختگی شدند.

ازدحام جمعیّت باعث شد کار ها یه یک چشم به هم زدن دچار درهم ریختگی مفرط بشوند ونتوان آن گونه که لازم است به یاری آسیب دیدگان شتافت.در این بین از همه دردناک تروضعیّت نوجوانی بود که چکمه های لاستیکی اش در اثر حرارت به پوست پاهایش چسبیده بودندونمی شد آنها را از پاهایش خارج کرد.سوزش پاهای تا زانو سوخته ی طفل معصوم به حدّی زیاد بود که ضجّه های از ته دلش همه را منقلب کرده بود و تنها کاری که می شدبرایش انجام داد‌،آن بودکه اورا ترک دوچرخه ی یکی از اهالی  بنشانند و برای درمان به بیمارستان شفا که دو خیابان آن طرف تر بود انتقال بدهند.

*****

رونق  فروش نفت خام و صادرات آن موجب شده بودند تا کم کم بفهمی نفهمی اوضاع  اقتصادی توده ی مردم هم کمی تکان بخورد و افرادی هم که برای کار به کویت رفته بودند،حداقل برای مدّتی با دستی پر واردشهر بشوند و به تدریج سرمایه هایشان قیافه ی ساختمان ها رااز خشتی به آجری ودر  ها رااز چوبی به آهنی تبدیل کند.زمین های اطراف شهر کم کم ازحالت کشاورزی خارج یشوند و با احداث محلات جدید،شهر،یواش یواش وسعت بیش تری پیداکند.موضوعی که نیازمندوجودکارگران ساختمانی بود که خودباعث سرعت گرفتن مهاجرت روستاییان از گوشه وکنار می گردیدوبه نوبه ی خودجمعیّت شهرراهم بالاتر می برد.

خانه های خشت وگلی که دیگر با اسلوب زندگی جدید هماهنگی نداشتند به تدریح  تخریب و به جای آنها با مصالح جدید عمارت های نوکه چندان هم با اقلیم محل هماهنگ نبودند،بنیاد گذارده می شدند.

در آن سال ها برای تخریب یک ساختمان خشت وگلی،رسم رایج آن بودکه پای دیوار مورد نظر را گودبرداری وخالی کنند وبعد به تدریج با ایجاد تکان های پی در پی و به مرور دیوار رااز حالت اوّلیه خارج ساخته ودر نهایت آن را سرنگون کنند.

جبرومقتضیات زمانه نیزبرآن قرار گرفته بودتاخانه ی قدیمی همسایه ایی از اهالی کوچه ی یخچال،نوسازی گردد و به همین خاطروقتی یکی از دیوارهای بلند وپت وپهن قدیمی اش لق گردید تا با تکان تکان دادن های پی در پی به سقوط کشانیده شود، برپاشدن صدای جیغ و غوغای زنان اهل خانه که فضای کوچه را پر کرد،در میان کندن موهای سرو چنگ کشیدن به صورت ها،همسایگان را متوّجه ساخت که باید بیل و کلنگ به دست به امداد حادثه ایی که محتمل می نمود بشتابند.

از هر گوشه وکنار مردو زن وبچّه ایی می دوید تا خودش را زودتر به مهلکه برساند،برخی برای یاری و تعدادی نیز برای مطلّع شدن از چند وچون واقعه،تاجایی که دراندک زمانی دیگر جای سوزن انداختن نبود.هر کس داد وفریادی می زد،تا به  خیال خودش دیگران را بهترراهنمایی یکند:

«- اون جارا بکن».

«- خاکا اینجا را رد کن».

«-مواظب باش».

«-احتیاط کن».

 «-خدایا ،پروردگارا خودت رحم کن».

 اضطرابی که هم چنان با جیغ وفریاد زنان ودختران اهل خانواده درهم می آمیخت تا کم کم معلوم سازددر زیر این خروارها خشت و گل آوارشده باید اثری از نوجوانی که معلومش نبود یافته شود.

بیل ها دست به دست شدند و کلنگ ها دایم به کاویدن خاک توده شده به هم،پرداختند تا ساعتی بعد در میان اندوه سترگ همگان،به تدریج بدن خرد شده ی نوجوان مفقود شده ،نمودار گردید. وقتی پیکراو را به صورت کامل اززیر آوار بیرون کشیدند،دیگر رمقی برایش باقی نمانده بودومرغ جانش آسمان ها را در می نوردید تا داغی همیشگی را برای دل خانواده اش برجای گذارد.

*****

مثل دیگر روزهای تیغ،مراسم دسته گردانی چهل وهشتم که معرّف وفات پیامبر اسلام(ص)،شهادت حضرت امام حسن(ع) و حضرت امام رضا (ع) بوددر روز بیست وهشتم ماه صفر هر سال با شوروحال خاص خود در همان چهارراه خاکی معهودبرگزار می شدندتا مردم در دسته جات عزاداری سینه زنی و زنجیر زنی  شرکت کرده و به سوگواری بپردازند.مراسمی حزن انگیز که اکثر قریب به اتفاق مردم ساکن در شهرو برخی از اهل  روستاهای اطراف نیز برای شرکت درآن و تماشایش همواره پاکار بودند.

با همّت نمازگزاران و سایر مومنین محل،از مدّتی پیش  پشت بام مسجد نو راکاه گل می کشیدندتا سقف های گنبدیش بتوانند بارش های پیش رورا تاب بیاورند.

چندین نفردر این کار خیرمشغول کارشده بودند، که یکی از آنها پیرمردساکن خانه ی ده خانواری با داشتن چهار بچّه ی قد ونیم قد بودکه در بالای پشت بام گرفتن سطل کاه گل  که به وسیله ی طناب وقرقره به بالاکشیده می شدرا بر عهده داشت.

پیرمرد از صبح زود تا نزدیک های ظهر،با صرف مختصر توانی که داشت،هم چنان سطل های کاه گل را از قلّاب قرقره می گرفت وبه دست کارگر دیگری می رسانید که وظیفه  ی خالی کردن کاه گل هارا درجلوی دست استاد بنا که مشغول مِسا کردن و شیب بندی سطح پشت بام بود،را بر عهده داشت.

هرچندکه کاردیگراز پیرمرد زور شده بود،امّا اعتقادبه این حکمت هاکه«کار جوهره ی مرد است»و«کار را چه کسی کرد،آن که تمامش کرد»موجب می شدتا وی در این روز تیغ هم دست از تلاش برنداشته وهم چنان به کار ادامه بدهد.

هنوز دقایقی به اذان ظهر مانده،پیرمرد هم چنان که دسته ی سطل کاه گل را به دست گرفته و به طرف خود می کشید،آخرین رمق های باقی مانده اش را هم به انتها رسانیدودیگر تاب نیاورد،جلوی چشمانش سیاهی رفت و به همراه سطل پر از کاه گل از بالای پشت بام  به طرف کف زمین گذر سقوط کرد. سقوطی که با صدای خرد شدن استخوان های نحیف پیرمرد و سطل کاه گل و نوای مداح دسته ی گذرنده از برابر مسجد درهم آمیخته شدند:

«- ... دو چشم بی رمق وا کن پدر جان

 غم مـــــا را تماشا کن پدر جان...».(1)

نگارش: «سعید فرزانه دهکردی»،شهرکرد،دی ماه 1395ه ش.(1)

ویرایش: «بابک زمانی پور».

پی نوشت:

(1)سعیدفرزانه دهکردی،فرزندسیّدجمال،متوّلدپنج شنبه2/ 10/ 1327ه ش/21/ 2/ 1368ه ق/23/ 12/ 1948م،کارشناس بهداشت عمومی،کارشناس مسوول آموزش بهداشت مرکز بهداشت استان،بازنشسته ی دانشگاه علوم پزشکی چهار محال و بختیاری.

ادامه نوشته

تاریخ وفرهنگ لردگان(لردگون،لوردغان،لوردجان،لردجان)(1)

««اوّلين سند مكتوب تاريخي«چهار محال و بختياري»،

متعّلق به دوره ي«عيلام ميانه»،

یادمانی سه هزارساله،

به خط و زبان:ميخي«ايلامي ميانه»،

از:«هوته لوتوش اين شوشي ناك» حاکم تمّدن«ايلام ميانه»،

مکشوفه ازتپّه ی«قلعه ي گلي»واقع درغرب روستای«قلعه افغان»

دردشت «خانميرزا(خونه میرزا،خونِ میرزا،خان میرزا)شهرستان لردگان»،

توسط:«دکترعلی اصغرنوروزی بلداجی»،

محل نگهداری:«موزه ی باستان شناسی چهارمحال وبختیاری،

شهرکرد،خیابان ولی عصر(عج)مرکزی»».

ادامه نوشته

درهای بسته ی تاریخ دردهکرد(شهرکرد)(1)

«

«درورودی خانه ایی درخیابان«ابوعلی سینا شهرکرد(دهکرد)»».

ادامه نوشته

لزوم تاسیس انجمن گنجينه،موزه و مجموعه داران چهار محال و بختياري

«تاسیس

«انجمن گنجينه،موزه و مجموعه داران چهار محال و بختياري»

گامی مستحکم درراستای صیانت از مواریث فرهنگی

وجودرشته های دانشگاهی ودانشجویان وفارغ التحصیلان«تاریخ،باستان شناسی،ایران شناسی،علوم اجتماعی،گردش گری،هتل داری، موزه داري،صنايع دستي، راهنمایان تورهاو...»،انجمن هاوسمن های متعدد شهری وروستایی حامیان مواریث فرهنگی،راه اندازی صفحات مختلف بر روی شبکه ی اینترنت ،افتتاح موزه ها و گنجینه ها ی مختلف تخصصی وعمومی دولتی و خصوصی وانتشار روزافزون مواد تبلیغی دیداری و شنیداری مرتبط با پیشینه ی این صفحات ،در سطح «چهار محال و بختیاری»در طی سال های اخیر لزوم تاسیس ساختاری منظّم جهت سامان بخشیدن به این فعّالیّت ها رادوچندان می سازد.

براین اساس اگرچه ازابتدای سال1389ه ش/1431ه ق/2010م این موضوع به عنوان پیشنهاد از سوی «مدیریت گنجينه ي  آموزش و پرورش چهارمحال وبختیاری» ارائه وحتّی جلسه ایی نیز در این رابطه با حضور«آقاي عبّاس يزداني» نماينده ي« اداره ي كل ميراث فرهنگي،گردشگري و صنايع دستي استان» درتاریخ جمعه 7/ 3/ 1389ه ش/14/ 6/ 1431ه ق/28/ 5/ 2010م،درخصوص ايجاد زمينه جهت تاسيس« انجمن گنجينه،موزه و مجموعه داران چهار محال و بختياري»تشکیل گردید امّا تاکنون منجر به اخذ نتیجه ی مطلوب در این زمینه نگردیده است.

با این همه به نظر می رسد اجرای عملی این طرح بتواند به منظور سامان دهي و توسعه ي كمّي و كيفي شبکه های اجتماعی فعّال در این راستا،موزه ها ، گنجينه ها و مجموعه هاي دولتي و خصوصي فرهنگي،هنري و تاريخي در سطح استان عمل نموده ونتایج راهبردی مناسب تری را به دست بدهد.

براین اساس مواد پیشنهادی ذیل در هنگام تشکیل جلسات علمی وعملی کاربردی که بتوانند در آتيه ي نزديك  با حضور نمايندگان موزه ها، مجموعه ها و گنجينه هاي فرهنگي،هنري و تاريخي سطح استان وسایر بخش های ذی ربط جهت نگارش و تاييد نهايي اساسنامه ي مربوطه در قالب يك سازمان مردم نهاد ديني  رسمي وبا حضور نماينده ي واحد هاي حقوقي دستگاه ها ونهادهای اداری واجرایی  مربوطه فعّالیّت نمایند از هرجهت کارساز خواهند بود:

1- «انجمن گنجينه،موزه و مجموعه داران چهار محال و بختياري»، انجمني است فرهنگي ، اجتماعي كه فاقد مشي سياسي بوده و ضمن تاكيد بر هويّت«ايراني اسلامي» در چهار چوب قوانين و قواعد حكومتي و دولتي «جمهوري اسلامي ايران »فعّاليّت مي نمايد.

2- محل تشكيل دفترانجمن«گنجينه ی آموزش و پرورش چهار محال و بختياري»خواهد بود.

3- منابع مالي انجمن از محل كمك هاي دستگاه هاي اداري و اجرايي دولتي و غير دولتي،افراد علاقه مند به توسعه ي زير ساخت هاي فرهنگي، شخصيّت هاي حقيقي و حقوقي ، حق عضويت اعضا، برگزاري دوره هاي آموزشي ، چاپ و انتشار و عرضه ي  نشريات گوناگون فرهنگي و تاريخي به شكل هاي آنالوگ و ديجيتال  و برگزاري همايش ها و جلسات فرهنگي مرتبط  ادارت ذيربط در قالب اصل چهل وچهارم قانون اساسي کشور خواهد بود.

4- تمامي موزه ها ،گنجينه ها ،مجموعه ها ي دولتي و خصوصي سطح استان و پرسنل مربوطه و نيز ساير علاقه مندان با توّجه به اهداف فرهنگي اين انجمن مي توانند در آن عضو گردند.بديهي است پذيرش  هر عضو لازم است از سوي مدير عامل و هيات مديره ي انجمن تاييد شده  و فرد حقيقي يا حقوقي پذيرفته شده مي بايست علاوه بر پرداخت حق عضويت سالانه، ملزم به رعايت مفاد اساس نامه و نيز قواعد داخلي انجمن باشد.

5- اهداف  و فعّاليّت هاي انجمن:

الف –راه اندازي بانك اطلاعات در بر گيرنده و معّرف نيروهاي تحصيل كرده و متخصص و علاقه مند در رشته هاي « تاریخ،باستان شناسی،ایران شناسی،علوم اجتماعی،گردش گری،هتل داری، موزه داري،صنايع دستي، راهنمایان تورهاو...»كه مايل به همكاري با موزه ها ، گنجينه ها و مجموعه هاي دولتي و خصوصي هستند به منظور بهره مندي از دانش و توان ايشان در مواقع لزوم به خصوص به منظور مشاركت در راهنمايي بازديد كنندگان و اعضا تورهاي وارده به منطقه و صادره از استان به ديگر نقاط با تقاضاي دفاتر خدمات مسافرتي و دستگاههاي اداري و اجرايي متقاضي.

ب – بر گزاري دوره هاي آموزشي حضوري و غير حضوري جهت نيروهاي شاغل درمجموعه ها ،گنجينه ها و موزه هاي دولتي و خصوصي ،انجمن ها وسمن های مردم نهادودفاتر وب نویسی.

ج- تعيين واعلام نيازمندي هاي گوناگون سخت افزاري و نرم افزاري موزه ها ، گنجينه ها و مجموعه هاي خصوصي و دولتي سطح استان و تلاش براي تامين  آنها  در صورت اختصاص اعتبار مورد نياز براساس استانداردهاي موجودو حل معضلات  پيش رو از طريق  كمك ها و منابع موجود ادارت كلّ« آموزش و پرورش»، «ميراث فرهنگي ،گردشگري و صنايع دستي»،« فرهنگ وارشاد اسلامي»استان، شهرداري ها، فرمانداري ها و...در راستاي ارتقا كمي و كيفي خدمات نمايشگاهي ، علمي و آموزشي مورد انتظار.

د- معرفي افراد علاقه مند و موثر در توسعه ي كمي و كيفي گنجينه ها،موزه هاو مجموعه هاي مختلف به دستگاههاي اداري و اجرايي ملّي و منطقه ايي و محلي جهت تشويق ، نكوداشت و بزرگداشت ايشان.

ه – برگزاري همايش هاي علمي ، فرهنگي و تاريخي با تاكيد بر معرفي هويّت و شخصيّت هاي «ايراني اسلامي» مفاخر و تاريخ و دستاوردهاي فرهنگي و تمدني ملي،منطقه ايي و استاني .

ز- برگزاري دوره هاي آموزشي ويژه ي عموم علاقه مندان در زمينه هاي تاريخي و فرهنگي با مشاركت مالي و اداري دستگاههاي مختلف ملّي و منطقه ايي و استاني دولتي و غير دولتي.

ح – تهيه ي شناسنامه ي موزه ها ، گنجينه ها و مجموعه هاي دولتي و خصوصي فعّال در سطح استان و اسناد و اشيا و اموال ارزش مند موجود فرهنگي و تاريخي در راستاي معرفي توان مندي هاي فرهنگي و هنري استان .

ط- هدايت،گردآوري و دلالت كمك هاي مختلف مالي و نيز دارندگان اشيا و اسناد و مدارك واجد ارزش تاريخي و فرهنگي و هنري به گنجينه ها ، موزه ها و مجموعه هاي مختلف دلتي و خصوصي موجود در سطح استان .

ي – كمك به راه اندازي گنجينه ها ، موزه ها و مجموعه هاي مختلف در سطح استان .

ك – ايجاد ارتباط فرهنگي و عملياتي در ميان مراكز عضو انجمن و مراكزي از اين دست در سطوح ملّي و بين المللي با توّجه به اصول وضوابط حاکم.

ل – انتشار نشريات ادواري ، خبرنامه و كتاب هاي  تخصصي به دو شيوه ي آنالوگ و ديجيتال به منظور ارتقا سطح آگاهي هاي عمومي و عرضه ي آنها در مراكز مختلف .

م- ايجاد زمينه ي فعّاليّت هاي مختلف سازنده در جهت ارتقا جايگاه مفاهيم تاريخي  و هنري در ميان مخاطبان عام و خاص حقيقي و حقوقي در سطوح محلي ، منطقه ايي و ملّي».

 

«بابک زمانی پور

مدیر گنجینه ی آموزش وپرورش

چهار محال و بختیاری».
ادامه نوشته

فرهنگ عامّه ی دهکرد(شهرکرد)(7)

وضع خانه ی پدری من در«شهرکرد(دهکرد)»(1)،(2)

«تقریباً در مرکز این شهر«شهرکرد(دهکرد)»و با دویست قدم فاصله با «امامزاده و مسجد و حمام»و [پس از]یک پیچ منحنی کوچه،منزل پدری[من قرارگرفته است]که دارای یک طاق ضربی و هشتِ ،سه در سه ذرع می باشد که درطرفین [آن]دوسکّو واقع شده [است].

درب چوبی چنار دروازه ی[آن] از دو لنگه ،هر یک،یک متر و نیم[عرض] و با ارتفاع دوونیم متر بر روی پاشنه ی چوبی چهارچوب می غلطند و دارای یک حلقه و دستگیره و کوبه ی آهنی است و سوراخی که به وسیله ی کلید آهنی از خارج باز و بسته می شود.

در پشت این در یک کلون بزرگ چوبی و یک چپ و راست آهنی محکمی به نام ملّاس( نرو لاس) [تعبیه شده] است که آن هم با کلید مخصوص باز و بسته می شود.بعد از این دروازه داخل دهلیز هشت ضلعی می شویم که سقف آن از آجر و خشت به طرز جالبی زده شده است و در چهار طرف[آن] چهار طاق نمای کوچک احداث گردیده.کف این هشتی و تمام دالان و خانه از سنگ های کوچک و بزرگ شفاف و به اشکال مختلف فرش شده است.بعد از این هشت،وارددالان باریک تری به طول سه متر شده[وپس ازآن] وارد بهاربندی می شویم که دارای چند آخور و در قسمت شمال طویله ایی است به ابعاد چهار در شش متر،که دارای شش آخور جهت حیوانات گاو و اسب و الاغ و یک سکّوب یک در دو متر برای خوابیدن[است].

در این بهاربند مستراح و گود ورزاب و پلّه کانی واقع شده که به طبقه ی فوقانی می رود و منتهی می شود به دو اطاق و ایوانی که بر روی دالان و دهلیز واقع شده است.

درب دوّم دو لنگه ی چوبی،منتهی به عمارت اندرونی می گردد.

این ساختمان به وضع مربع مستطیل به طول تقریباً بیست متر در پانزده متر است که درشمال[آن]یک ایوان ضربی از خشت در وسط و طرفین آن دو اطاق ضربی با درهای چوبی واقع گردیده و هر کدام دارای طاقچه ی پایین و بالا می باشند که در عقب یکی از اطاق ها،پس اطاقی و راه پلّه کان پشت بام واقع شده است.

[در]طرف مغرب نیز در وسط،یک اطاق بزرگ[با ابعاد] چهار در هشت متر و سقف تیر و تخته پوش و درهای مشبّک ریز و شیشه های الوان و طاقچه با گچ بری و حاشیه وجدول [مربوط به]دوره ی طلایی«صفوی» و آیینه های کوچک دیواری واقع گردیده و در طرفین آن یک راهرو سه در یک ونیم متر  و بعد دو اطاق[طاق] ضربی که در جلو آن ها ایوان تیرپوشی بنا گردیده [واقع شده اند]. هر یک از[این] اطاق ها دارای پس اطاقی و انگوربند[نیز] می باشند.

[در]سمت جنوب این عمارت در وسط،ایوان کوچکی است[که]درطرف راست [آن]یک اطاق خشت وگلی[طاق] ضربی وراهرو و[در]طرف چپ [آن]آشپزخانه ی مرتفع و طولانی [واقع]است که در چند سال اخیر در آنجا حوضچه و چاه آب احداث کرده[اند].

درطرف شرق عمارت دواطاق نسبتا بزرگ در فاصله ی یک راهرو واقع شده که در عقب آن دو،انبار وسیع و تاپوهای گلین برای گندم وآرد دیده می شود.البته[طاق]این انبار ضربی وکوتاه و طبقه ی فوقانی آن متعلّق به یکی از سادات همسایه است.

درطرف چپ[نیز]اطاق معروف به سه دری کوچک،دالان و یک حلقه چاه آبی واقع گردیده [است].

دروسط این ساختمان باغچه ی وسیعی است که در اطرافش چند اصله درخت مو و در وسط دو درخت توت سیاه غرس گردیده[است].

سرتاسر بام های این منزل از چوب و خاک و کاه گل پوشیده شده و همه ساله با مقداری شوره اندود می شود و در زمستان،برف های آن پاک می شود و باران از چهار ناودان چوبی بلندی که در بام ها است به داخل عمارت می ریزد.

همان طور ی که امروز گاراژ جزو لوازم خانه و عمارت است،آن زمان طویله نیز از واجبات خانه بوده است،[که این بخش از] این ساختمان به ارتفاع نیم متر از کف بلندتر می باشد و کف تمام ایوان ها و اِرازه ی آن ها از آجر مربع مفروش گردیده و تمام اطاق ها دارای درهای چوب چنار و پنجره های مشبّک شیشه ای است که در داخل اطاق ها ،طاقچه و طاقچه بلند برای [قراردادن]ظروف و غیره احداث گردیده[است].

لوازم این اطاق ها عبارت است از چند تخته قالی«شهرکردی»و نمدهای نقش کُرکی که در طرفین قالی ها فرش می شد.فرش یک پارچه ای نبود،ولی کناره و سرانداز نمد و قالی مرسوم بودودر طاقچه ها ظروف مورد احتیاج از قبیل لامپا و وسایل چایی وظروف چینی ومسی غذاخوری.

هنگام غذاخوری مجموعه ی بزرگ و نقش دار سینی را در میان عدّه ی اهل خانه نهاده و در آن اغذیه که تهیه شده از حاضری و پختنی در ظروف معیّن و سفره و نان هایی که در خانه تهیه شده است بین افراد تقسیم می شود و هنگام شب نیز چراغ نفتی لامپای شماره ی پنج یا هفت را روشن کرده و تا ساعت های هشت ونه بیدار می باشند.سپس هر یک با داشتن لحاف و تشک(3)در همان اطاق و یا اطاق دیگر می خوابند.بدیهی[است]چنان چه اطفال کوچک باشند در تابستان و زمستان زیر همان لحاف  که در زمستان روی کرسی انداخته می شدبا والدین می خوابند و بزرگ تر ها در اطاق دیگر.رفت و آمد به خارج هم چون در کوچه ها چراغی وجود نداشت با در دست داشتن فانوس و شمع،از پارچه مشمّع که کوچک و بزرگ می شد و یا چراغ مرکبی نفتی به دست گرفته رفت و آمد می کردند.

در میهمانی ها نیز خوراکی ها در مجموعه های بزرگ و بشقاب های گوناگون که دارای سرپوشی بود که غذاها سرد نشود در میان سفره ی بلند و عریضی نهاده می شد و از لحاظ اهمیّت می گفتند فلان کس در میهمانی ده یا بیست مجموعه غذا داشت و در این مواقع به خصوص عروسی و عزاداری یکی دو نفر از حمّامی ها با در دست داشتن حوله و آفتابه لگن مسی و آب گرم از میهمان ها پذیرائی و دست شویی می نمودند.[هم چنین]هر کس نسبت به وضع خود دارای دیگ های نیم منی و یک منی[بوده وباید] کماج دان های متعدد برای پختن اغذیه داشته است.

صندلی و مبل در آن تاریخ وجود نداشت و سفره ی غذا و شیرینی تماماً روی زمین گذارده می شد و هنگام خداحافظی صاحب منزل تا درب خانه [با] هر یک [از میهمانان]مشایعت می نمود.

درداخل عمارت بعضی[از] افراد سرشناس و یا در میهمانی ها چراغ های دیواری که عبارت از فانوس شیشه ای مکعب شکل [باشد]آویزان می نمودند که در داخل آن چراغ نفتی یا روغنی با شمع نهاده می شد.

درروستاها و پذیرایی های مفصّل هنگام طبخ غذای معمولی اهل خانه خودشان در پاک کردن برنج و سبزی و غیره اقدام نموده و در موقع میهمانی،آشپز مخصوص کارها را انجام می دهدو احیاناً[اگر] در داخل برنج ها فضله ی موش دیده شد،با نهایت دقّت آن ها را پاک می کنند و اگر جزء برنج پخته شده دیده شود،تمام اغذیه بی مصرف می ماند و بایستی دست و دهان آب کشیده شده و ظروف نیز کُر گرفته شود.

هرچند در آن زمان هانام میکروب را ندانسته و معتقد نبودند ولی درباره ی میکروب های شرعی خیلی دقیق بودند.

البتّه باید بدانیم تا ایمان در وجود افراد حکم فرما باشد،همه ی کارهایش از روی حقیقت و پاکی انجام می گیرد. وای به حال افرادی که ایمان ندارند و اگر در غذا و سایر خوراکی ها فضله و یا کثافتی ببینند و صرف نظر کنند.

ظروف چینی فقط در خانه های اعیان دیده می شود [ولی]در خانه ی ما همه قسم ظروف بود یکی مسین و نقش دار ودو قسم دیگر چینی گردن آبی رنگ و نقش قرمز که معمولاً چینی ایی«روسی» به شمار می رفت که از «حاج طرخان» خریده بودند.

غذای معمولی خانواده صبحانه پنیر و گردو و ناهار آبگوشت و آب دوغ و پنیر و سبزی و ماست و خیار،آش رشته و آش آلو و آش دوغ،مرّباجات عبارت است از مرّبا ی سیب و کدو و آلبالو، پلو هم ساده و [هم]با ماش و عدس تهیه می شود، کوکو و خاگینه و کوفته برنجی و کوفته آلوچه و دلمه و کشک و بادمجان و زمانی هم حلوا و کباب و  طاس کباب و کُلا جوش تهیه می کردند. افشره هم عبارت بوده است از دوغ یا سرکه و شیره و یا سکنجبین که در قاب قدح ها تهیه می شد و با قاشق های منّبت و [پر]نقش نگار هر کس می نوشید.

خورش ها نیز عبارت است از سبزی قرمه،کدو،بادمجان،سیب و آلو و بورانی اسفناج.تنقل معمولی خانواده ها[هم] عبارت است از نخودچی،سنجدوگندم بو داده، کشمش و نقل.

درزمستان برف روبی به وسیله ی دو،سه نفر از رعایای کمکی و کمک پدر وپسران بزرگ انجام می شد و گاهی به قدری برف می آمد که در خانه ی به آن بزرگی راه نبود.فقط دور تا دور عمارت زده و راه باریک یک نفری باز می شد.

[پدربزرگم]«حاج سیّد ابوالقاسم بزرگ[دهکردی]»بن«سیّدمیرزا»بن«میرمحمّدهادی»ازسادات معروف محل وافرادمحترم وصاحب ثروت ومکنت ومردی متواضع وخیرخواه زمان خودبه شمار می رفت.(4)[وی]دراواخر عمربه مرض رعاف[خون ریزی ازبینی]مبتلا گردیده بودوهرچند در نزد اطبا زمان معالجه می نمود موثر واقع نمی شد،لذا نذرکردبا فروش مقداری از املاک خوداز«مزرعه ی تجره»[«گرمابه ی درب امامزاده شهرکرد(دهکرد)»]که درزمان«ناصرالدین شاه قاجار»خرابی بسیاری به آن وارد شده بودرابا کمک اهالی تعمیرودرجنب آن،گرمابه ی کوچکی نیز ایجاد نماید.

برهمین اساس ازهنگام نذروشروع به تعمیرات حمّام مذبورکه چندماه به طول انجامید،مرض اونیز به کلّی بر طرف گردید.با این همه،هم زمان با آماده شدن حمّام ها،وی گوسفندی را نیزقربانی نموده وتصمیم گرفت تا گوشت آن را با شمشیری که در تعزیه خوانی ها به کارمی رفت بین فقرا تقسیم نماید که دراثر ضربتی که ازاین راه متحمّل شدمجددا به خون دماغ دچارودر اثراستمرارهمین عارضه درگذشته(5)واموالش درتصرّف یگانه فرزندصغیرش به نام مرحوم«میرسیّدمحمّدتقی»[پدرم]درآمد.دراین هنگام چون پسرعموهایش بادخالت های ناروادرمقام اذیّت وآزاراوبرمی آیندناچاردرحمایت«مرحوم آیت الله آخوندملّامحمّدحسین آقازاده ی کوچک»ازهرجهت مصون مانده ونیزصبیه ی«آیت الله آخوند»،«حبیبه سلطان»رادرحباله ی خود درمی آوردودارای فرزندانی به نام[های]:

«سیّدابوالقاسم[کوچک]»،«سیّدکمال الدین»،«سیّدعلی»،«سیّدرحیم»،«سیّدکریم»و«سیّدمهدی»می گرددکه هریک تحصیلات اوّلیه ی خودرادر مکتب خانه ی «مرحوم جناب فاضل»به انجام رسانیده وبه کسب وکار معمول زمان مشغول می شوندودونفراخیر به سبب فوت«مرحوم فاضل»درمدارس«ملّی»و«دولتی»،«شهرکرد»،تحصیلات متوسطه وعالی را به پایان می رسانندودر«اداره ی آموزش وپرورش»به شغل معلّمی اشتغال می ورزند.

پدرم«سیّدی»بود لاغر اندام،متوسط القامت و معمّم و لباش لبّاده و قبا راسته که در طرفین دارای جیب بود و گاهی درزمستان زیر قبا هم لباس دیگری به نام آرخالق می پوشید.پیراهن سفید[ی داشت] که دکمه ی قیطانی داشت و از یک طرف دایره مانند بسته می شد و آستین های گشاد[ی را دارابود].

شلوار مشکی با لیفه ایی که با بند باز و بسته می گردید[داشت].سر[خود] وپسرانش را همیشه می تراشید و تا لبّاده و عبا و عمامه[به تن] نمی کرداز خانه بیرون نمی رفت.کفش او «اُرسی»بی پاشنه ویاگیوه ی شهری بود.دارای سواد«فارسی»وخطی خوانا بود.«حساب سیاق»را خوب می دانست و بیش ترکارهای خانه را خودش انجام می داد.هنگام تابستان سوار الاغ سفید خود شده وناهار وقلیان را در خورجین نهاده به طرف«باغ قلنگان»ویا«حسین آباد»می رفت و همان جا آب گوشت را به راه می کردوباباغبانان صرف می نمودویالُق ماست را نیز همیشه همراه داشت.خواندن کتاب های مختلف وبه خصوص«حافظ»و«زبدةالتصانیف»ازمشغولیات اوبودودرسایرموارد به دیدوبازدید اقوام وقت خود را مصروف می کرد».

مرحوم پدرم یکی از سادات روشن فکر ومتعصّب ومتدیّن وبی آزار ودارای صفای باطن ونیک خواه بود وبیش تر اوقات خودرا به خواندن کتب وسرکشی به باغ ومزارع خویش صرف می نمود،دردستگیری فقرا ودرماندگان کوشا بود.

درهنگام مراجعت«مرحوم حجّت الاسلام آقا جلال الدین[بت شکن]»بن«[آیت الله]آخوندملّا محمّدحسین[آقازاده ی کوچک]»از«نجف اشرف»به«اصفهان»و«شهرکرد[دهکرد]»نهایت مساعدت را در امر ساختمان منزل وامر ازدواجش[با «معصومه خاتون خواهر«لطیف خان فروزنده ی شهرکی»]به عمل آورد ودرهنگام شهادتش(6)هم ازاذیّت وآزار معاندین مصون نماندودر[روز چهار شنبه8]آذر1329[ه ش/18/ 2/ 1370ه ق/29/ 11/ 1950م]به مرض ذات الجنب[آب آوردگی ریه]دراین شهردرگذشت ودرقبرستان عمومی شهر[درمجاوردیوارجنوبی«بوستان بانوان»در«بوستان ملّت شهرکرد(دهکرد)]»مدفون گردید.(7)،(8)

[برروی سنگ مزارایشان چنین نگاشته شده است:

«هوالباقی،قدارتحل السیّدالمعظّم والمولی المکرّم،ذوالحسب العالی والنسب المتعالی،الوفی النقی المیرزا محمّدتقی ابن السیّدالسعید،نخبة الاعاظم الحاج سیّد ابوالقاسم شهرکردی،فی الثیامن والعشرین من شهرالصفر سنه 1370»].

تعداد خانواده ی ما تا این اواخر والدین بودند و دو خواهر و پنج برادر.

نوشته ی:

«سیّد کریم نیکزاد امیر حسینی دهکردی».(9)

تصحیح و ویرایش:

«بابک زمانی پور»،

«شهرکرد»،فروردین ماه1392ه ش».

پی نوشت ها:

(1)این مقاله از جمله ی آثار انتشار نیافته ی بهشتی جایگاه«سیّد کریم نیکزاد امیر حسینی دهکردی» است که با همّت والای فرزند مکّرم ایشان سرکار خانم«زرّین نیکزاد امیر حسینی دهکردی»متوّلدچهارشنبه 3/ 3/ 1312ه ش/29/ 1/ 1352ه ق/24/ 5/ 1933م جهت آماده سازی و نشر در اختیار اینجانب قرار داده شده است.

مطلب مذکور بر روی دوازده برگ کاغذکاهی سبزرنگ در ابعادهفده ونیم در بیست ودو ونیم سانتی متر،با خودکار آبی،مجلد شده بدون دارا بودن شیرازه ی معتبر نوشته شده واز فحوای کلام ونیز وجود چند برگ بدون نوشته بر می آید که مطالب با تعجیل تمام به نگارش در آمده اند وشاید قرار بوده از سوی مرحوم مولف بعدا مورد ویرایش وتکمیل قرار داده شوند که این فرصت به دست داده نشده است.

امیّد است با یاری حق تعالی دیگر آثار خطی و چاپی نایاب این نویسنده ی ارج مدار که از سوی این فرزند فرهنگ دوست خلف ارجمند والدین به امانت به اینجانب سپرده شده اند،در راستای ایجاد نگرش نوین به تاریخ پر فراز و نشیب صفحات چهار محال و بختیاری به زودی در اختیار علاقه مندان قرار داده شوند.

(2)مطالب افزوده شده توسط مصحّح متن در میان علامت [ ] آورده شده اند.

(3)درمتن اصلی:دوشک.

(4)سیّدکریم نیکزاد امیرحسینی دهکردی،شناخت سرزمین چهارمحال،ج دوّم،صص7 - 6،اصفهان،مولف،1358ه ش.

(5)نگ به:ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،همان منبع،ج اوّل،ص382،اصفهان،مولف،1357ه ش.

(6)نوزدهم دی ماه 1306ه ش/شانزدهم رجب المرجب1346ه ق/دهم ژانویه ی1928م.

(7)سیّدکریم نیکزاد امیرحسینی دهکردی،همان منبع،ج دوّم،همان.

(8)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،همان منبع،ج اوّل،صص628 – 602.

(9)مینوی روان سیّد کریم نیکزاد امیر حسینی دهکردی 1369 – 1281ه ش/1411 – 1320 ه ق/1990 – 1902 م  از جمله ی فرهیختگان صاحب قلم شهرکردی (دهکردی )است که در طول حیات پربار خویش علاوه بر ارائه ی خدمان مختلف آموزشی و اداری در کسوت های معلّمی ایثارگر و کارمندی پر تلاش در نهادهای مختلف آموزشی واجرایی شهرها و روستاهای مختلف چهار محال و بختیاری و اصفهان،آثار گران قدری را از خود در قالب کتاب ها و مقالات فرهنگی وپژوهشی به یادگار گذارده است که این آثارکه در روزگار حاضر همگی در زمره ی منابع دست اوّل تاریخ و فرهنگ جنوب غربی ایران به شمار می روند.در فهرست بیش از پنجاه عنوانی این آثار،کتاب های «شناخت سرزمین چهار محال»در سه مجلّد و«شناخت سرزمین بختیاری»ایشان دارای معروفیّت بیش تری در میان مردم ونیز اهل قلم می باشند که جز منابع مستدل و مورد استناد قاطبه ی محققین در هنگام نگارش مطالب مربوط به این صفحات می باشند.

جهت اطلاع دقیق از زندگی و آثار این هنری مرد پر کار،نگ به :

زمانی پور،بابک،معرّفی کتاب شناخت سرزمین چهار محال و بختیاری با یادی از سیّد کریم نیکزادامیر حسینی دهکردی،مجله ی کتاب ماه تاریخ و جغرافیا،دي ماه 1377 ه ش، ش 15،صص16 – 14».

ادامه نوشته

اوّلين سند مكتوب تاريخي چهار محال و بختياري یادمانی سه هزار ساله

«معّرفي اوّلين سند مكتوب تاريخي«چهار محال و بختياري»متعّلق به دوره ي«عيلام ميانه»

مقدّمه:

««موزه ی باستان شناسی چهارمحال وبختیاری»دربخش غربی خیابان«ولی عصر(عج)مرکزی شهرکرد»با انجام مرمّت و تغییرات کاربردی در قالب سازه ی تاریخی معروف به«گرمابه ی(حمّام)پرهیزگار(خان)»بنیادگذاری  شده است.

این بنا به عنوان گرمابه ی عمومی در سال 1326 ه ش/1367ه ق/1947م باهمّت  روان شادان«حاج ابوالقاسم آزاد ه  ی چالشتری(چال شتری،چالش تری)» وکمک های مالی همسر ایشان«حاجیه خانم سلطنت آزاده»و بهره مندی از ماترک«حاج آقا حسین پرهیزگاردهکردی(برادر حاجیه خانم سلطنت آزاده)»در محل«آرامستان کهنه ومتروک شهر»احداث و در سال 1334 ه ش/1375ه ق/1955م وقف عام گردیده است.بر این اساس با آن که از حیث تاریخ احداث قدمت فراوانی شامل حال این گرمابه  نمی گردیدامّا به واسطه ی رعایت تمامی ظرایف ودقایق معماری سنتّی«ایرانی – اسلامی»دراین بنا، از سال 1370ه ش/1412ه ق/1991م اقدامات مختلفی برای شناسایی تاریخچه ی بنا و تغییر کاربری آن با توجّه به آن که این مجموعه ازجمله ی موقوفات دارای متوّلی محسوب می گردیدوتوسعه ی کوچه ی شرقی مشرف به بنا و تبدیل آن به خیابان«ولی عصر (عج) مرکزی»که تخریب مغازه های عصّاری (روغن کشی) آن و در نتیجه کاهش سطح حیاط مشجّر و مصفّای گرمابه  را به دنبال داشت ،صورت پذیرفت که با موافقت وپیگیری های مجدانه ی روان شاد«سرهنگ مرتضی قلی آزاده ی چالشتری» که تولیّت گرمابه را بر عهده  داشتندسرانجام منجر به آغاز طراحی های مختلف و تعمیر و مرمّت پر افت و خیز آن توسط «مدیریّت میراث فرهنگی[صنايع دستي وگردشگري]چهارمحال وبختیاری»به عنوان مستاجر(حمّامی)آن گردید،تا علاوه بر رسیدگی به امور حفظ، مرمت،تعمیرات و نگهداری بنا،مال الاجاره ی حاصله ی سالیانه ی آن بر اساس شرایط مندرج در وقف نامه ی گرمابه با نظارت«اداره ی کلّ اوقاف و امور خیریه ی چهار محال و بختیاری»صرف امور خیر گردد.براین منوال از سوی«مدیریّت میراث فرهنگی [صنايع دستي و گردشگري]چهارمحال وبختیاری»ضمن برآورده نمودن حقوقات متعلّقه،با مستاجرقبلی حمّام تصفیه ی حساب به عمل آورده شده وازسال 1376ه ش/1418ه ق/1997م عملیات تبدیل«گرمابه»به «موزه»آغازوسرانجام این بنابه عنوان یک موزه ی منطقه ایی متبلّورسازنده ی فرهنگ و تمدّن و گذشته ی«چهار محال و بختیاری»درسال1382ه ش/1425ه ق/2004م به صورت رسمی افتتاح گردید.

در این موزه تلاش شده است تا به معرّفی اشیاء تاریخی مکشوفه ویافته های حاصل از باستان شناسی در محدوده ی جغرافیایی«زاگرس میانی»پرداخته شود،در حالی که علاوه بر آنها برخی از اشیا انتقالی و اهدایی از سایر مناطق نیز در آن به نمایش گذارده شده اند،که از آن جمله می توان ظروف سفالین چرخ ساز،نخودی تزیین یافته با نقوش هندسی به رنگ سیاه متعلّق به هزاره های چهارم و پنجم،چرخ ساز قرمزرنگ متعلّق به هزاره های پنجّم  و چهارم قبل از میلاد«حضرت عیسی مسیح (ع)»و دست ساز زمخت موسوم به«لب واریخته»که به عنوان آثار متعلّق به دوران آغاز نگارش و ادبیات شناخته شده اندو همانند نمونه های سفالینه ی یافته شده در دیگر محوطه های باستانی جنوب غربی«ایران»هستندرا معرّفی نمود.

اشیایی که در مجموع بیانگر ارتباطات فرهنگی مردم ساکن در این صفحات و دیگر ساکنان جنوب غربی«ایران»در ادوار کهن می باشند،به خصوص ظروف سفالین متنوع دیگر با شکل های  مختلف و خاص متعلّق به ادوارمختلف تمدّن«ایلام»وظروف سنگی و فلزی مفرغی حاصل از امتزاج فلزات مس و قلع  که همگی حاکی از گسترش قلمرو«ایلامی ها»درسرتاسر این منطقه بوده و مؤید ایفای نقش مردمان ساکن در این دیار در وقایع مختلف تاریخ پرشکوه«ایلامیان»هستندودرحکم دیباچه هایی برای معرّفی«اوّلين سندمكتوب تاريخي«چهارمحال وبختياري»»متعلّق به دوره ي «ايلام ميانه »که یادمانی سه هزارساله محسوب می گرددو یکی از نفیس ترین اشیا  فرهنگی به نمایش در آمده در این موزه می باشد.

سندی منحصر به فرد که خود به تنهایی معرّف بخش بزرگی از تاریخ پر افتخار منطقه ي«چهارمحال وبختياري»به شمار می رود.

از آن جایی که این منطقه به واسطه ي ديرينگي كهن گذشته ی خود،همواره به عنوان يكي ازاوّلين وقديمي ترين برگ هاي كتاب تاريخ تمّدن بشر ي و«ايران»در شمار بوده است،ازجمله ي اوّلين سطورمربوط به آغازتاريخ دراين منطقه می توان این اوّلين آجرنوشته ي مکشوفه«ايلامي»که توسط باستان شناس وپژوهش گرمعاصرآقاي«علي اصغرنوروزي بلداجي»سرپرست هيات باستان شناسي بررسي،تعيين حريم وگمانه زني«تپّه ی باستانی«قلعه ي گلي»واقع درغرب روستای«قلعه افغان»دردشت «خانميرزا(خونه میرزا،خونِ میرزا،خان میرزا)شهرستان لردگان»(واقع درطول جغرافیایی 51 درجه و 8 دقیقه وعرض جغرافیایی 31درجه و 29 دقیقه )دریک صدوپنجاه کیلومتری جنوب شرقی«شهرکرد»مرکزاستان،چهل کیلومتری شرق شهر «لردگان»(مرکزشهرستان)وده کیلومتری شهر«آلونی»مرکزبخش«خانميرزا(خونه میرزا،خونِ میرزا،خان میرزا)»درسال 1375 ه ش /1417ه ق /1996م به دست آمده است،را معرّفی نمود.

کشف آجر نوشته ی بازمانده ازدوره ي«عيلام ميانه»:

«این تپّه ی باستانی(1)به عنوان تنها عارضه ی دارای ارتفاع نسبتا  زیاددر میانه ی دشت«خان میرزا(خون میرزا،خونه میرزا)»  اگرچه در گذشته دارای ابعاد بزرگتری بوده امّا به دلیل تاثیرات فرسایشی عوامل جوّی و انسانی نظیر احداث بخشی از سازه های مسکونی روستا به دلیل سیل گیر بودن محل،توسعه ی زمین های زیر کشت برده شده ،نصب تاسیسات رادیو و تلویزیون و منبع آب شرب روستا ،امروزه دارای ارتفاع حداکثری بیست و پنج متراز زمین های مزروعی مجاوروابعادی بالغ بردویست وشصت در یک صدو هفتاد مترمی باشد که وسعتی بالغ بر 5/3 هکتار را به خود اختصاص داده است .

بر اساس یافته های حاصل ازبررسی های سطحی و گمانه های تعیین حریم در پیرامون تپّه ی اصلی، این محل اوّلین بار در نیمه ی دوره ی «مس – سنگ» مسکون شده، هم چنان که به دست آمدن  آثار دوره های «مس - سنگ جدید، برنز و آهن» وآثار هم زمان قابل مقایسه با سراسر دوره ی تمدّن «ایلام» در «خوزستان» و« فارس» ودرانتها دوران «اسلامی» نشان گر اهمیّت این محوطه ی باستانی  - تاریخی هستند .

با این همه ودر حال حاضربرجسته ترین آثار مکشوفه ی از این تپّه متعلق به تمدّن «ایلام » سفالینه های قابل مقایسه با ظروف موسوم به «ته دکمه ای» به دست آمده از محوطه های «ایلام میانه ی خوزستان» مانند «هفت تپّه» و «چغا زنبیل»هستندکه  متعلق به بخش «Iایلام میانه ی» و متاثر از فرهنگ سفال کاشی های «بین النهرین(میان رودان)» بوده و تمامی این یافته ها مبیّن آن هستند که تاسیسات موجود در این محوطه دارای ریشه های کهن تری نسبت به حاکمیّت تمدّنی «ایلام میانه» می باشند، زیرا ساختار اجتماعی این منطقه ازرشته کوه « زاگرس میانی» از هزاره ی چهارم قبل از میلاد«حضرت عيسي  مسيح(ع) » تا دوران معاصر با غلبه و گسترش کوچ گری همراه بوده و به همین واسطه  طوایف کوچ گر« زاگرس میانی »همواره حکومت های پیرامونی خویش را تحت تأثیر اقدامات خود قرار داده وبه همین دلیل  این گروه ها قطعاً نقش بارزی در تحولات سراسر دوره ی تمدّنی «ایلام» نیزایفا کرده اند. بر این اساس محوطه ی «قلعه گلی » هم می توانسته است به عنوان مرکزی جهت انجام مبادلات اقتصادی و هدایت گر فعّالیّت های مذهبی و سیاسی جوامع کوچ گر تحت امر حکومت مرکزی« ایلام میانه » که دارای ارتباطات ویژه ای با «کاسی ها» به خصوص در دوره ی حکم رانی «ایکه هالکی ها » بوده است،در این محدوده از سرزمین مذکور ایفای نقش کرده باشد.

در این بین به عنوان بر جسته ترین شیء مکشوفه به دنبال حفر بیست و چهار گمانه ی تعیین حریم در بخش های مختلف« تپّه گلی» در دامنه ی شرقی این محل  آجر نوشته ایی به خط و زبان «ایلامی میانه» به دست آمده است، که ابتدا توسط «گروه مرمّت دانشکده ی پردیس اصفهان»به سرپرستی آقای«غلام رضا کیانی قلعه سردی»رسوب زدایی وسپس توسط دكتر« رسول بشّاش»زبان شناس«پژوهش كده ي زبان و گويش سازمان ميراث فرهنگي[صنايع دستي و گردشگري]كشور» مورد مطالعه و برگردان متن قرارداده شده که ماحصل این فعّالیّت ها سرانجام منجر به شناسایی و معّرفی اوّلين سند مكتوب تاريخي «چهار محال و بختياري» تا کنون گردیده است.

اين آجر نوشته كه شايد بخشي از  رازهاي  يك «زيگورات»(به دليل حجم عظيم  تپّه ايي كه هزاره هاي متمادي بر آن آرميده بوده ) به عنوان مهم ترين بناي سياسي ـــ ديني  بر جاي مانده از تمّدن بزرگ«ایلامی» را در خود نهفته دارد ، سند ارزش مندي است منتهی به  ديرينگي تاريخ  اين منطقه و  تابعيّت« چهار محال و بختياري» امروزين از  قواعد سياسي و فرهنگي  بخش شرقي قلمرو و  تمّدن «ايلام  »در روزگار ماقبل گسترش و قدرت گيري  قبايل «آريايي » در سطح  نجد« ايران »كه در اواخر هزاره ي دوّم  و در حدود سال هاي   1120_ 1110  پيش از ميلاد«حضرت عيسي  مسيح(ع) »و به عبارت ديگر سه هزار سال قبل از روزگار حاضر تهيه شده  و در حال حاضر  زينت افزاي«موزه ي باستان شناسي شهركرد»مي باشد.

 

ویژگی های آجر نوشته ی بازمانده ازدوره ي«عيلام ميانه»:

اين آجر نوشته ي نذري  كه متاسفانه در قسمت ابتدایی ناخوانا ودر بخش انتهايي دچار شكستگي گرديده به طول بيست و چهار،عرض پانزده و قطر هشت سانتي متر  داراي متني در بيست و شش سطر نگاشته شده در طول هشت سانتی متر به به پیروی از رسم نویسندگان« انشان (ملیان)» به خط و زبان ميخي « ايلامي ميانه»مي باشد،که بر اساس متن موجودآن،«هوته لوتوش اين شوشي ناك» از حاکمان « ايلام ميانه» که به عنوان آخرین ایشان نیز شناخته می شود،در آن براي سلامتي خود و خانواده اش اقدام به بر پايي معبدي نمادين؟ که در شمار معابدی بوده که «ایلامیان» در نقاط حایز اهمیّت سیاسی ،اقتصادی ،فرهنگی و اجتماعی جهت برپایی مراسم مذهبی – سیا سی مرتبط  با منطقه ی تحت پوشش تمدّنی «انشان(ملیان)» احداث می کرده اند،نموده است.

«هوته لوتوش این شوشی ناک» آخرین حاکم «ایلام میانه»فرزند«کوتیر- ناهونته»و برادر زاده و جانشین«شیل هاک این شو شی ناک»بوده است که  وی بعد از ازدواج مادرش«ناهونته»با«شیل هاک این شو شی ناک»فرزندخوانده ی او نیزمحسوب گردیده و به همین واسطه پس از وی به حکومت«ایلام»دست یافته است.

تا کنون نوشته هایی از وی در نقاطی چون«انشان(ملیان)»و«شوش»به دست آمده است که اغلب در خواست هایی خطاب به الهه هایی چون«ایشنی کاراب»و«اوپورکوپاک»هستند.

 در متن این آجر نوشته نیز وی احتمالاً گفته هایش را با نام همین الهه ها آغاز کرده است که به دلیل ناخوانا بودن ابتدای متن نام یک یا دو الهه در سطرهای اوّل و دوّم قابل قرائت نبوده وتنها در سطر سوّم است که می توان با نام الهه «پینی گیر»آشنایی یافت. در ادامه ی متن ،«هوته لوتوش این شو شی ناک»  خود را با عناوین «حکومت گستر» و «شاهزاده ی ایلام و شوش»وشاهزاده ی منتخب الهه«ناپیرشا»معرفی کرده وهم چنین به پیروی از نوشته های«شیل هاک این شوشی ناک» به ذکر اسامی برادران و خواهران خود  پرداخته است. آخرین نام در انتهای این آجر نوشته«تمت تورکتاش»است که البتّه با عنایت و استناد به متون مکشوفه از«شیل هاک این شو شی ناک»احتمالاً در ادامه از«لیلا ایرتاش»و«پاراولی» هفتمین و هشتمین فرزندان«شیل هاک این شو شی ناک»و«ملکه ناهونته اوتو»نیز باید نام به میان آورده شده باشد.

متن آجر نوشته ی«هوته لوتوش این شو شی ناک»متأثر از متون یادبود نذری«شیل هاک این شو شی ناک» است که در یکی از نوشته هایش تصریح کرده معبد«این شو شی ناک»را به خاطر عافیت در زندگی خود،همسر و فرزندانش با آجر پخته تعمیر کرده است،نیزوی در آجر نوشته ی دیگری که در«لیان( شبه جزیره ی بوشهر)»کشف شده توضیح داده است که برای عافیت در زندگی خود و همسرش«ناهونته اوتو»وفرزند خوانده و جانشینش«هوته لوتوش این شو شی ناک»و پنج فرزند دیگرش،به تعمیر معبد«کی ریشا»بانوی«لیان»با«آجر اری تو»اقدام نموده است،که بر این اساس او نیز احتمالا به تاسی به شیوه ی پدرخوانده ی خود،جهت عافیت در زندگی خویش و خانواده اش اقدام به احداث یا تعمیر معبد یا یادمان مذهبی در این محل کرده است ،که متأسفانه به علّت ناقص بودن متن موجود نام آن هم چنان مبهم باقی مانده است.

نکته ی قابل عنایت دراین بین آن است که براساس کشف آجر نوشته های دیگری از وی که درحفاری های«ملیان(انشان)» ونیز از نقاطی نامعلوم دیگر به دست  داده شده اند ،وی به عنوان حاکمی با روحیّات عمیق دینی در زمان حکومتش ضمن تعمیر معابد«منزت»و«شیموت»در«شوش»،اقدام به احداث معبدی به احترام«اوپورکوپاک»در شهر«شال ولیکی»،ساخت معبدی به احترام الهه«ایشنی کاراب» در شهر «کیپور»در«ایلام»،برپایی معبدی به احترام پدرش با آجرهای لعاب دار سبز ، احداث معبدی شناخته شده ونیز ساخت سه معبد مجزّاجهت تکریم سه الهه ی گم نام «ایلامی»دیگر در«انشان»اشاره می کند.

 با این همه به رغم آن که بر اساس یافته های باستان شناختی می توان اذعان کرد تأسیسات «ایلام میانه ی» قدیمی تری از زمان «هوته لوتوش این شو شی ناک»در این محوطه واقع شده اندوبا آن که بر اساس شواهد کنونی می توان تأسیسات مذهبی این محل را نیز در شمار معابدی که« ایلامیان» در نقاط کلیدی مجاور ناحیه ی « انشان »احداث کرده اند قلم دادکرد امّا باید گفت اطلاعات اندک موجود از زمان حکم رانی« هوته لوتوش این شو شی ناک» از یک سو  و عدم انجام کاوش باستان شناسی مستمردر محوطه نو یافته ی« قلعه گلی» از سوی دیگر، برقراری پیوند کامل و همه جانبه  بین احداث ساختمانی شناخته شده از سوی این حاکم «ایلامی» و آثار مدفون در دل محوطه ی مذکور را  در حال حاضر دشوار می نمایاندو به همین خاطر ارایه ی ترتیب گاهنگاری آثار این محل، منوط به انجام لایه نگاری های مفّصل تر و کاوش های باستان شناسی تکمیلی خواهد بود.

متن بازخواني شده ي اين آجرنوشته :

«اي خدا...؟

....زن

خداي پيني گير 

...من هستم هوته لوتوش

اينشوشيناك

زمام [دار] بزرگ

و رهبر هاتمتي

وشوش

؟سخاوت مند

شاهزاده ي منتخب

خداي نپيرشا

براي سلامتي ام

براي سلامتي بانويش

نيكاراباد

براي سلامتي بانو اوروك

الهالاهو

براي سلامتي شيل هي نا

هام رولاگمار

براي سلامتي كوتير

هوبان براي سلامتي

بانو اتو هي هي

پيني گير براي

سلامتي آقا (تمت)

تركتاش

...

...سلامتي...

...

...»»».(2)

گردآوری وتنظیم:

«بابک زمانی پور»،

«شهرکرد»،اردیبهشت ماه 1392ه ش.

پی نوشت ها:

(1)مطالب این قسمت به بعد نگاشته شده توسط آقای علی اصغر نوروزی بلداجی باستان شناس  وپژوهش گرمعاصر هستند که با تلخیص و ویرایش توسط نگارنده ی این سطور آماده سازی گردیده اند.نگ به:نوروزی بلداجی،علی اصغر،محوطه ی نویافته ی ایلامی فراتر از مرزهای شناخته شده ی ایلام،فصل نامه ی پژوهشگاه میراث فرهنگی ،صنایع دستی وگردشگری،صص82 – 75، ش 3،تابستان 1382ه ش.

(2)نیزنگ به:آخوندي،اردشيروزماني پور،بابك،سيماي ميراث فرهنگي و صنايع دستي و گردشگري چهار محال و بختياري،ص132،شهركرد ،پايگاه ميراث فرهنگي قلاع تاريخي استان چهار محال و بختياري،1385ه ش.

ادامه نوشته

عکس یادگاری(5)

««قلعه شوره ایی(،شوردونی،شوره بومی)درجنوب«شهرکرد(دهکرد)»»

                                                                                                                          (1)

این عکس آخرین یادگار از قلعه ی برجای مانده از دهکده ی کوچک«علی آباد»در شرق«شهرکرد(دهکرد]»است که تاروزگار«ناصری»دارای اعتبارومحل زندگی بوده است وبه همین واسطه از سوی«محمّد حسن خان اعتماد السلطنه«در کتاب«مرآت البلدان ناصری» این چنین معرّفی گردیده است:

«از جمله ی  قراء[،مزارع،گردنه ها و آسیا پل های]ناحیه ی«رار [لارچهار محال]»[که]شامل پنجاه وچهار نقطه[است،یکی هم]قریه ی«علی آبادشوره بومی»درحوالی«دهکرد»[می باشدکه]خاکش شور است. آب قنات دارد.مالیات آن جا شصت ودو تومان.جمعیّت ده،دوازده خانوار.بذرافشان هرسالی دوازده خروار.قلعه ی مختصری دارد.(2)

بقایای خشت وگلی این قلعه - روستا،که گواه متقنی بر وجود قلعه - روستاها[کلات ها]ی متعدد مبتنی بر شیوه ی تولید اقتصادی کشاورزی و دام داری محدودساکنین آنها،در نزدیکی،تابع ومتاثرازیک دیگربه عنوان هسته های اوّلیه ی تاریخی تشکیل دهنده ی«دهکرد قدیم»است،تا روزپنج شنبه بیستم اسفندماه سال 1366ه ش/بیست ویکم رجب المرجب1408ه ق/دهم مارس 1988م باقی بود ودر این اوقات وبه فاصله ی چندروزپس از حمله ی هوایی هواپیماهای عراقی به«شهرکرد»،از سوی نیروهای نظامی با تخریب و تجمیع بقایای دیوارهای خشت وگلی آن به صورت سکّویی جهت استقرار یک واحد ضدّ هوایی در آورده شد.

همان گونه که در غرب«شهرکرد»ودر انتهای بلوار«شهیددکترمحمّد مفتح»نیز با گردآوری بقایای ابنیه ایی مشابه،تپّه ی کوچک دیگری جهت استقرار واحد دوّم آتش بارضدّ هوایی مهیّا گردانیده شد.

محدوده ی امروزین«علی آباد»به عنوان پایانه ی استقرار اتومبیل های مسافربری شهرستان«کیار»درمحل تقاطع خیابان«بهارستان(دانش سرا)»وبلوار«کشاورز»مورد استفاده قرارداده می شود».

گردآوری،تنظیم و ویرایش:

«بابک زمانی پور»،

 «شهرکرد»،فروردین ماه 1394ه ش».

 پی نوشت ها:

(1)عکس از:مجموعه ی شخصی خانم«مهری کرمی دهکردی»،آموزگاراداره ی آموزش وپرورش ناحیه ی یک شهرستان شهرکرد،متوّلدچهارشنبه دوازدهم 1341ه ش/بیست وهفتم ذی القعدة الحرام1381ه ق/پنجّم می 1962م.

(2)محمّدحسن خان اعتمادالسلطنه،مرآةالبلدان،ج چهارم،ص 1944،به تصحیح دکترعبدالحسین نوایی ومیر هاشم محدث،تهران،دانشگاه تهران،1367ه ش.

ادامه نوشته

فرهنگ عامّه ی دهکرد(شهرکرد)(4)

«به نام خداوند زیبایی ها

به ياد واحترام پدربزرگم و زادگاهم

«فردا عيد بود و امروز پشت ِ برف بود.

«دیروز برف آمده بود و امروزسرمای پشتِ برف بودوسوز بدی داشت.هنوزهوا تاریک نشده بود،امّا سایه ی گرگ و میش از دور پیدا بود.شال و کلاه کرده بادست هایی درجیب،چراغ مرکبی،را زیر بغل زده و به سمت امامزاده در حرکت بودم.

سرما گام هایم را تند تر کرده بود و بخار دهانم در هوا تنوره می کشید.برای رسیدن به امامزاده باید از خیابان بازارمی گذشتم . بازارهم پر بود از حال و هوای غروب شبِ عید.

شلوغی ایی دل نشین و پر طراوت .

 بازار،خیابان اصلی شهر بود و درست وسط شهرکرد.حالا در کنار تمام خانواده هایی که انگار همه عجله هم دارند،بچّه هاي دیگری را هم می شد دید که به سمت امامزاده در حرکت بودند.

رسم قديمي و بسیار زیبایی بود که هر خانواده در شب عید،چراغی را به امامزاده می برد ومرد مقدّس و معنوی ایی که آنجا بود ، آن چراغ را روشن می کرد و برای صاحب چراغ و خانواده اش دعا می خواند،چراغ روشن و متبرّك را به خانه می بردند و تا مدّت ها خاموشش نمی کردند،یا بهتر بگویم،نمی گذاشتند خاموش شود.

پدر بزرگ،خانه اش نزدیک امامزاده بود،برای من و بسیاری دیگر از کودکان و خانواده های شهرکردی،شاید مقّدس تر از پدر بزرگم«شيخ حسين روشن دل(‌موذن دهكردي)»مردی برای روشن کردن چراغ تحویل سال وجود نداشت .

به امامزاده رسیدم،سری چرخاندم و پدر بزرگ را ندیدم .هنوز نیامده بود،داخل امامزاده،متوّلی نشسته بود.دعا می خواند و چراغ ها را برای مردم روشن می کرد.امّا من آمده بودم تا پدر بزرگ چراغ را برایم روشن کند.مادر گفته بود:

«- فقط آقاجون».

مثل هرسال.

از امامزاده بیرون آمدم و مقابل کوچه ایی ایستادم که به خانه ی پدر بزرگ می رسید. تصمیم گرفتم به خانه اش بروم تا همان جا چراغ را برایم روشن کند،امّا با خودم گفتم:

«- حتما دلیلی دارد که گفته اند توی امامزاده.پس باید منتظر بمانم تا بیاید».

هوا کمی تاریک شده بود که ه مزمان با بلند شدن صدای مقدّمات اذان از بلند گوی مسجدروبه روی امامزاده،سایه ی پدر بزرگ هم ازانتهای کوچه پیدا شد.پیرمردی آرام و با وقار در حالی که پسرکی نوجوان دستش راگرفته بود،ازدورعصازنان می آمد.

ذوق آمدن پدربزرگ،سرمای شدید را از یادم برد،دست هایم را از جیب بیرون آوردم و به سمتش شروع به دویدن کردم،چند قدم مانده به پدربزرگ بود که گفتم:

«- سلام آقاجون».

 وآقاجون که سال ها بود از دیدن جهان و زیبایی ها وزشتی هایش چشم بسته بود وروشن دل،بلافاصله مرا به نام کوچكم صدا زد.جواب سلامم راگفت.مرا در آغوش گرفت.مثل هميشه پيشاني ام را بوسيد ونوازشم کرد.

با هم به امامزاده رفتیم ،تا اوچراغ عيد خانه ی ما وخانواده ام را به زينتِ شعرودعا روشن کند.

اینک و امروز،من،مردی درآستانه ی میان سالی،هنوزوهنوز،گاه و بی گاه،می اندیشم،اگر نوروبرکتی درزندگی ِ من و خانواده ام هست،از وجودهمان پیرمردمهربان وبزرگ است.

در محله های قدیمی شه کوچک زادگاهم که البته این روزها به سرعت رشد و گسترش پيدا می کند،اگر کمی به سکوتش گوش بسپاریم،هنوزطنین گام ها وعصای«شیخ حسین»را می شنویم که سنگ فرش کوچه ها را متبرّک می کند .

مردی مقدّس و بزرگ که نامش هنوزوهنوز، ورد زبان تمام پدربزرگ ها ومادربزرگ هایی ست که او را دیده بودند و دل به کلام و نوایش داده بودند.مردی که  انگارصوت دل نشین ِ ذکروسرود وسروده هایش هنوزوهنوز برکت بخش روح جاری ِ  زندگی در این شهر کوچک است .

هنوزوهنوز برای من،زیباترین و دوست داشتني ترین حرف ها،خاطراتی است که مادرم با وضوح تمام از پدرش وپدربزرگم، برایم تعریف می کرد.از مهربانی ها وصفای باطنی و وجودی اش که شاید هر کدام را با ولع و اشتیاق صدها بار شنیده باشم .

«شیخ حسین»،آن قدرمقدّس و مقرّب بودکه درست در روز«عاشورا»،به دیدار حق و صاحب نامش رفت.

اتفّاقی که کوچک و بی اهمیتّ نیست.

تا یادمان بیاورد،درجهان اين روزها،جهان آهن و آتش،جهان امواج و تراشه ها و دیجیتال،بی تردید به یمنِ نام و حضور معنوی کسانی چون «شیخ حسین روشن دل(موذن دهكردي )»است که هنوزكمي فضا برای زیستن انسان و جاری بودن مفهوم و معنای انسانیّت را مي توان احساس كرد».

«علی دهکردی،

تهران،روزهاي آخراسفند 1393ه ش».

گردآوری،تنظیم و ویرایش:

«بابک زمانی پور»،

«شهرکرد»،مهرماه 1394ه ش».

ادامه نوشته

آرامستان های شهركرد(دهكرد)(1)

 نابودي مزارها ي تاريخي در«شهركرد(دهكرد)»سرعت مي يابد

«كسي كه از پــدران ننگ داشت ناخلف است

به ملـــــــك،ســــنّت ديريـــنه احتشام دهد».

«سی مترولوژی(Cemeteriology)»یا«آرامگاه شناسی»دانش بررسي همه جانبه ي یک آرامگاه است. اين دانش با بررسی تمامي ويژگي هاي يك آرامگاه هویّت اصلی آن را از بسیاری جهات نظير اطلاعات آماری درمورد سن و سال متوّفیان، متوسط عمر آنان،تعداد زنان و مردان و کودکان هر دوره ،علل فوت و آمار مشاهیرو مفاخري چون علما،هنرمندان ، سیاست مداران ، دانش مندان،ورزش کاران و... ،مشخّص نمودن موفعیّت آرامگاه ها،تعیین نوع و اشکال مختلف سنگ قبور،تعیین پوشش گیاهی و نوع درختان منطقه ي استقرار آرامگاه ها، ترسیم نقشه ي دسترسي به بخش های مختلف آرامگاهي، ذکر تاریخ ، اقوال مختلف و داستان های مربوط به آن آرامگاه وهر اطلاعات ديگری که بتواندبه شناختو ترسيم هویّت واقعی یک آرامگاه مدد رساند را مورد  شناسايی قرار مي دهد.

«سی مترولوژی»نه«باستان شناسی(Archeology)»ونه«نشانه شناسی(Iconology)»است،اگرچه باستان شناسان وهنرپژوهان گاهی ناخنکی هم به فرهنگ همراه با  آرامگاه ها زده و مي زنند.

به طور اختصار می توان گفت که باستان شناسان ،هنر پژوهان و مورّخین آرامگاه ها را صفحاتی از کتاب تاریخ می دانند امّا آرامگاه شناسان تاریخ را صفحاتی از کتاب آرامگاه ها می دانند. به عبارت دیگر آرامگاه شناسان حق حیات را بعد از مرگ انسان از او سلب نمی کنند و نام و نشان او را برای همیشه زنده نگاه می دارند.

اگرچه صدها افسوس که امروزه بسیاری از آرامگاه های پرارزش درسطح«ايران» روبه ویرانی سهوي و عمدي گذارده اند و بسیاری از آنها به واسطه ي  تغییرات زمانه به دست اخلاف نياكان و درخاك خفتگان از صورت آرامگاهي خود  خارج شده  وخلوت ملكوتي  اين بزرگان  با شلوغ بازاری هاي مستمر از ميان رفته است.

شایدآرامستاني  تبدیل به خیابانی یا بازارچه ای شده باشد،گسترش محلات شهری آنها را بلعیده باشد ويا  اکنون در زیر بار سنگین خروارها آهن و بتن دفن شده و آرزوی نثار صلوات و فاتحه ي  رهگذران و زائرينشان  را برای همیشه با خود به گور برده باشد.

هم اكنون  در برخی مدارس معتبر جهان به واسطه ي اعتقاد به آن كه:

«آينده از آن ملّتي  است كه گذشته يخويش را مي داند و مي شناسد».

برای آشنايی بیشتر دانش آموزان با مفاهيمي چونان تاریخ زندگی مردمانی که پیش تراز اين ها زندگی می کردند،حفظ ارتباط معنوی با آنها و هم چنین درک حقیقت زندگي پيش و پس از مرگ، بازديدهاي مستمري را برای دانش آموزان مدارس پیش بینی کرده اند که جزء برنامه ي اصلي  درسی دانش آموزان هستند. دراین ديدارها دانش آموزان گزارش هايی از وضعیّت آرامگاه ها و افرادی که در آنجا مدفون هستند را تهیه می کنند. در این برنامه های معلّمين علاقه مند  و راهنمايان مطلّع سعی می کنند تا طرز تلّقی دانش آموزان را از آرامگاه ها و آرامستان ها تغییر داده و علاوه بر آموزش های مختلف، پیوستگی آنها را با گذشتگان محفوظ داشته و ايشان  را با ریشه ها واصل و نسب خود آشنا سازند.

آشکار است که درک واقعی حقیقت مرگ و زندگی و آموزش اين مفاهيم از  روزگار کودکی،نوجواني و جواني  اثرات نیکويی درارتقا سلامت معنوي  جامعه ظاهر ساخته  و موجبات  پرهیز از ظلم  و ستم و رواج نیکوکاری و کمک به هم نوعان را فراهم خواهد ساخت.

زیارت قبورآشنايان دور و نزديك ونيز بزرگان ملّي و ديني و مذهبي  ازدير باز نیز در فرهنگ«ایرانیان»جایگاه ویژه ای داشته  ودر ادوار «پيش از اسلام»با توجّه به شيوه هاي تدفين رايج در آن روزگار تحت عنوان«روان پورسیتاری (یاد نیاکان در زبان «پهلوی»)»مورد ارج بوده  و در«ايران اسلامي» نيزبه سفارش « ائمه ي  معصومین(س)»همواره مورد عنايت قرار داشته است،تا چه درهنگام غلبه ي  شادی ها و چه دروقت  بروز غم  ها اثرات معنوی زیارت مقابر باعث شود نه غم ها آدمي  را ناتوان سازند و نه شادی ها اورا مغرور نمایند.

ازطرف ديگر افتخارتوام با تعقّل  به توان مندي هاي ارزنده ي  نياكان و پيشينيان و سعي در حفظ ارزش هايي كه آدمي  را به نوعي با گذشته ي خانوادگي اش مرتبط مي سازند،يك حسّ طبيعي موثر درشناسايي و حفظ فرهنگ و هويّت قومي و به تبع آن ملّي  است  كه  در واقع هويّت امروزي هركس را بر اساس كمك و معاونت اجدادي و بر اساس داشته هاي به ارث رسيده از آنها طي قرون متمادي  شكل مي دهد كه متاسفانه اين روزها كم كم دارد جايگاه والاي ارزشي اجتماعي خويش را از دست مي دهدو توجّه صرف به ارزش هاي گاه نه جندان معتبر روزمره به جاي تكيه گاه هاي معتبر و متقن تاريخي قرار داده مي شود.

دراين ميان در فرهنگ مردم «چهار محال و بختياري» از دير باز گرامي داشت ياد نياكان و درگذشتگان جايگاه ويژه ايي داشته كه در كنار تدفين در كناره ي محل استقرارو زندگي به عنوان نمونه در«گورگاي تپّه ي شهرك(شهركيان)»هم زمان با آغاز نگارش و اختراع خط،نيزمي توان درحدّ فاصل دوره هاي«ماد»تا پايان«ساسانيان» وجود استودان هاي به جاي مانده درخط سيرفرهنگي – اقتصادي«شوشتر - ايذه» تا «جونقان»به صورت محوري شمال جنوبي و«بازفت پايين تاچرام(كهگيلويه و بوير احمد)» براساس محوري شرقي–غربي تحت عناويني چون«بردگوري، برد سيلا،بردعروس وهرف حونه»يادگار شيوه ي تدفين سنگي - صخره ايي ملهم از آيين«زرتشت»(در كنار تدفين هاي خمره ايي در دوره ي «اشكاني») را شاهدي بر اين موضوع دانست كه نمونه هايي از ارزنده ترين آنها را در«كچوز بازفت، بهمن آباد دوآب صمصامي ، سرپيرگل سفيد، شليل وجونقان»مي توان سراغ گرفت.

پس ازرواج كامل«اسلام»در اين صفحات از قرن سوّم هجري/ نهم ميلادي تا امروز،علاوه برظهور بقاع متبّركه، در جاي جاي«چهار محال و بختياري»،يكي از مصاديق مهم مشخص كننده ي سوابق تاريخي و فرهنگي مردم اين صفحات آرامستان ها ، مزارستان ها ، گورستان ها و مافه گاه هاي تمامي روستاها ، شهرها وبار اندازهاي عشايري هستند كه متاسفانه  به دليل عدم توجّه لازم به حفظ آنها ازدهه ي 1330ه ش/1371ه ق/1951م و به خصوص درطي سال هاي اخير كم كم اين آثار اسنادي هويّتي مهم در اثر سهل انگاري هاي ممتد،عدم عنايت برخي از اقشارناآگاه ،تلاش هاي سوداگران آثار قديمي واقدامات به ظاهر عمراني برخي از دستگاه هاي اداري متوّلي، دچار نابودي شده و سنگ مزارها و پيرايه هاي آرامگاه ها و يادمان هاي گذشتگان  سهوا و يا عمدا وبر اساس توجيهات غير قابل قبول چونان توسعه به مرور ايّام از ميان برده مي شوند.

عناصرفرهنگي ارزش مند مهمي كه مشخص كننده ي هويِّت ملّي، ديني  و مذهبي و در واقع حلقه هاي اتصّال نسل هاي به يك ديگرند و در پيچ و خم گذر ايّام مي روند كه به صورت كامل نابود شوندتا به اين ترتيب آيندگان تكيّه گاه هاي متقن وشالوده ها و پي هاي ارزش مند براي بناي ساختارهاي فكري خود نداشته ودر هجوم فرهنگ هاي وارداتي و در غياب عناصر خودي تسليم فرهنگ ساخته و پرداخته ي سرزمين هاي ديگر گردند.

بااين همه در شهرهايي همانند«اصفهان»با به وجود آمدن موسساتي چون«طوبي»از دهه ي 1370ه ش/1412ه ق/1991م اهتمام به حفظ بقاياي آرامستان تاريخي«تخت فولاد» كه مدفن بسياري از بزرگان «چهارمحال و بختياري»در قالب تكيّه هاي مختلف نظير«قهفرخي ها،بروجني ها،چالشتري ها و بختياري ها»نيز است، در دستور كار«شهرداري اصفهان» قطب فرهنگي مجاور منطقه ي «چهارمحال و بختياري» قرار داده شده وبا تلاشي بي نظيرو دست مريزادانه  كه مي تواند الگويي مناسب براي همه ي  دست اندر كاران توسعه ي شهري و فضاي سبزدر ديگر نقاط نظير«شهركرد»مركز استان«چهارمحال وبختياري» در كنار حفظ يادمان هاي بزرگان،مشاهير و مفاخرعرصه هاي مختلف باشد،در زماني اندك«اصفهان» داراي مركز فرهنگي – تاريخي ديگري گرديد كه امروزه فخر همه ي «ايرانيان» بوده و الهام بخش فرهنگي ، هنري و پژوهشي براي اقشار مختلف مي باشد.

اگرچه با صد افسوس به رغم وجود  تنها فاصله ي زماني يك ساعته و بعد مكاني  نود و پنج كيلومتري بين«شهركرد» و «اصفهان»،همانند بسياري ديگر از زمينه ها اين مهم از ديد بسياري از دست اندر كاران و برنامه ريزان و مديران اين صفحات به دليل ضعف در اطلاع گيري مخفي مانده و «شهركرد»همانند ديگر نفاط شهري و روستايي و عشايري «چهارمحال و بختياري» با سرعت و اصراري باور نكردني به سوي محو يادگارهاي نياكان به پيش مي تازد،تا در هنگام بيان تاريخچه ي« شهركرد(دهكرد)»ديگرنتوان به اسنادمتقني چون سنگ مزارهااستنادجست تاهمانند«بروجن(اورجن)»،«هفشجان(هيشه گان)»،«فرخ شهر(قهفرخ)»،«جونقان(گينه كان)»،« نقنه»،«چالشتر(چالش تر)»،«اردل(آردل)» و...نتوان سراغي از مزار بزرگاني گرفت كه اگر چه نيستند امّا فرهنگ و تمدّن امروز اين ديار مرهون تلاش هاي آنان است.

به راستي وقتي اين ستم بر حقوق شخصي ايشان وبر تنها مايملك بر جاي مانده از آنان يعني سنگ مزارشان،يعني صورت آرامگاهشان،يعني حريم پيكر شان  وارد مي شود،آناني كه با آن كه به حفظ مزارنياكانانشان اهتمام داشتند، آيابه بهترين شكل عيني ،آشكار و چهره به چهره، بدترين روش به نسل هاي آتي آموزش داده نمي شود كه به تنها بهانه ايي به نابودي مزار امروزيان در فردايي كه بسيار نزديك است كمر همّت بر بندند؟

«ﻣﺎ ﺑــــــــﺎرﮔﻪ دادﻳﻢ اﻳــــﻦ رﻓﺖ ﺳـــــﺘﻢ ﺑﺮ ﻣﺎ

 ﺑﺮ ﻗﺼﺮ ﺳـــــﺘم کاران ﺗﺎ ﺧﻮد ﭼﻪ رﺳﺪ ﺧﺬﻻن».

همان گونه كه حقوق تكيّه ي اختصاصي مزار«آيت الله جلال الدين بت شكن دهكردي»و«آخوند ميرزا رجب زيرك زاده ي بزرگ»در مجاورت بقعه ي متبركه ي«دو معصوم (س)»، مزارآيات عظام«ملّا محمّد حسن آقا زاده ي بزرگ ،ملّا محمّد حسين آقازاده ي كوچك» و«حجت الاسلام ملّا علي فاضل جناب»در بخش مركزي گورستان قديم«دهكرد(شهركرد)»[كه قرار بودبه «مسجد حسن»درحدّفاصل خيابان«مولوي »غربي وبلوار«دكترعلي شريعتي غربي»]بدل شود وناديده انگاشته شد،دير نيست كه مزار«آيت الله سيّد محمّدامام جمعه ي نجفي دهكردي»،«حجج اسلام حاج سيّد مصطفي السيّد امام دهكردي»و«حاج سيّدمرتضي السيّد امام دهكردي» از مدرّسين«حوزه ي علميه اماميّه دهكرد(شهركرد)» و «حاج حسين پرهيزكار»و خواهرایشان«حاجیه سلطنت خانم آزاده» از خيّرين  بزرگ اين شهرنيز به همين بليّه گرفتار آيند.

بوستان امروزين ملّت«شهركرد(دهكرد)» يادگار گورستان بزرگ قديم اين محل است كه از دوره ي« صفويه»تا دهه ي 1360 ه ش/1402ه ق/1981م  به بعد مزارستان  بسياري از مردم محل،ديگر ساكنين روستاها،شهرهاوعشاير«چهارمحال وبختياري»از«هفشجان(هيشه گان)»تا«فارسان»و«چلگرد»،از«فرخ شهر(قهفرخ)»تا«سامان»و«ناغان(نوغان)»،از«لردگان(لوردغان)»تا«اردل(آردل)»و«شلمزار»وحتّي«اصفهان» ،«تهران»و «شيراز»بوده است.

آرامستاني كه روزگاري بخشي از  ضلع جنوبي آن از محدوده ي بقعه ي امامزادگان«حليمه و حكيمه خاتون(س) »و بخشي از خيابان«سعدي»درحدّ فاصل ميدان«دانش»تاچهار راه«فصيحي(چهار راه امام صادق[ع])»آغاز مي شد و با رشد محلات مختلف امروزه به جز چند سنگ لوح مزار«صفوي»به دست آمده در خيابان كشي هاي دهه ي 1330ه ش/1371ه ق/1951م كه با همّت بازاريان مومن و بزرگاني چون مينوي روان«سيّد كريم نيكزاد امير حسيني دهكردي»معلّم و پژوهش گر تاريخ و فرهنگ منطقه به منظور حفظ وحراست بر ديواره هاي جنوبي و غربي مسجد«اتابكان اتابكان(بازار،درب امامزاده، امام صادق [ع])»در مجاورت بقعه ي«حليمه و حكيمه خاتون(س)»نصب گرديده اند،اثري ازمزارهاي آن باقي نيست .

«ايـن خــــط جادّه ها كه به صـــحرا نوشته اند

 يـاران رفـــــــــــته با قلــــــم پا نــــــوشته اند

 ســنگ مزارها همـــــه سر بسته نامه هاست

 كزآخـــــــــــرت به مــــــردم دنـيا نوشته اند».

براين منوال امروزه صرفا مي توان بخش اندكي از مزارهاي برجاي مانده از خيل زنان ومردان مومن و مومنه ي آرميده در تراب تيره را در بخش هاي اندكي از بوستان «ملّت»كه امروزه منوّر به تابناكي مزار« شهداي گمنام»دوران «دفاع مقدّس» بر فراز كوه «گل سرخ»(تپّه ي نور شهيدان)است، ملاحظه كرد.

درگذشته هركدام از محلات و خانواده ها براي خود در محدوده ي اين آرامستان بخشي را جهت به خاك سپاري عزيزانشان در نظر گرفته بودندتا دسترسي به مزارايشان جهت زيارت اهل قبور و حفظ و حراستشان سهل تر باشد.مزارهايي كه بر بالاي سنگ لوح بسياري از آنها نوشته شده« آرامگاه ابدي» ،آرام گاه هايي كه چندان مورد احترام واقع نگرديده اند و ازهنگام تبديل آرامستان به بوستان در اواخر دهه ي 1350ه ش/1392ه ق/1972م هرسال و اكنون روز به  روز بخشي از صورت  آنها در زير چرخ ماشين هاي سبك و سنگين  محو مي گردد.

انگار كسي نمي خواهد به ياد بياورد كه اين خفتگاني كه خاك سيه بالينشان شده هركدام روزي روزگاري اختري فروزان بر پهنه ي آسمان زندگي بوده اند و حفظ حرمتشان واجب.انگارآن قدر قحط سالي فتوّت شده كه هيچ كس حتّي به اندازه ي نم اشكي كه هيچ،حتّي به اندازه ي قرائت فاتحه ايي هم ديگر نمي خواهد ازخود مايه ايي بگذارد و بي خيال بي خيال،تنها فكر توسعه ي امروز،بدون پايداري با ازميان بردن بستر منقوش به فرهنگ ديروزمبناي عمل قرار داده شده است:

«بر تربتـــش از لطف و کرم فاتحه خوانید

کو شاد زلطف و کرم فاتحه خوان است».

اگربه اين هجمه، روشن كردن آتش بر روي سنگ مزارها توسط بهره گيرندگان از فضاي سبزبوستان،كورس گذاردن آزادانه ي  در كنار پخش موسيقي با صداي بلند از بلندگوهاي اتومبيل هاي برخي ازگذرندگان از معابر بوستان، به جاي شنيدن صداي قرائت «قرآن كريم» و« فاتحه»، در كنارموارد متعدد ديگر ضدّ ارزشي روي داده در حاشيه هاي امن فراهم آمده در دل اين محيط معنوي هم افزوده گردد،آن وقت معلوم مي شود كه چندان هم اين آرامستان بوستان شده،جاي آرامي نيست و اين توصيه ي رفتگان خاك  چقدر زود فراموش شده است،كه خواسته اند:

«بـه سراغ مـن اگــرمي آييد

 نــــــــرم و آهســـته بياييد

 مـــــــبادا كـه تــــرك بردارد

 چيــــني نازك تنهـايي من».

به راستي اگر كسي امروزه بخواهد از مزار معلّم هنر ور و فرهيخته «عبّاس علي حكيم آذر چالشتري» آموزگار پرتلاش،حكاك،نقّاش،خوشنويس،شاعرو«شاهنامه»خوان دوره ي معاصر سراغي بگيرد،به كجا بايد سر بزند؟مزاري كه تا همين مدّتي پيش در حاشيه ي«بوستان ملّت»براي خودش سنگ لوحي داشت.

راستي مي دانستيد نشان مزار«آيت الله آقا محمّدابراهيم دهكردي»مرجع تقليداواخر دوره ي« قاجاريه وپهلوي اوّل»مدّرس«حوزه ي علميه ي اماميه دهكرد(شهركرد)»را بايد در همين بوستان جستجوكنيد؟

شايد ندانيد كه مزار«آقا صفر علي جناب نحوي»از بنياد گزاران مدارس نوين در سطح منطقه در همين بوستان واقع شده است.

آيا سراغي از مزار اوّلين رياضي دان معاصراستان« دكتر عبد الله هاديان دهكردي» استاد دانشگاه هاي «تهران«،«مشهد» و«شيراز»داريدكه «پارك(بوستان)بانوان»درست در همسايگي آن احداث داده شده است؟

مزار«فاطمه خانم محموديه ي دهكردي»كه به واسطه ي تدريس«قرآن كريم» و ترويج احكام «اسلامي»  در جمع دختران كودك ونوجوان دريك صد سال پيش  به نام«خانم معلّم»داراي شهرت بودرامي شناسيد؟

مزار مرحوم«علي مراد محموديه دهكردي»را چطور؟ همان مرد بزرگي را كه ثروت خانوادگيش را صرف زنده نگاه داشتن چراغ عزاداري هاي «خامس آل عبا(س)»در دوران ديكتاتوري«پهلوي اوّل»نموده بود.همان راد مردي كه واسطه ي خيري بود براي افتتاح مجدد«حوزه ي علميه ي اماميه» پس از تعطيلي آن در دوران« پهلوي اوّل» ودر دهه ي 1330 ه ش /1371ه ق/1951م.

حتّي شايد سراغي از مزار«آقا سيّد مصطفي نبوي محرر دهكردي»فرزند«آقاسيّد حسين» مشهور به« آقابابا» نداشته باشيد كه بسياري از اسناد و بنچاق ها و قباله ها و وقف نامه ها ي منطقه به خط خوش اووپدر ارجمندش  تحرير يافته اند؟

شايدمزار«حاج سيّد عبدالباقي صولت السادات دهكردي»مشهور به«حاج آقا صولت»،معين البكا مشهور اواخر دوره ي« قاجاريه »كه تعزيه گرداني هاي جان سوزش شهرتي به سزا در«تهران»،«اصفهان»و «شيراز»دوره هاي ي«ناصري»تا پايان  داشت را بشناسيد .همان بزرگ مردي را كه صله ي تعزيه خواني هاي بي شائبه اش شمشيري ازبارگاه نوراني« ابوالفضل العباس»(س) به او داده شده بود.

آياخبري از آرامگاه«كربلايي حسن علي كمالي دهكردي»پهلوان نام دار اواخر دوره ي«قاجاريه» داريد؟همان گرد نام آوري كه قهرمان هماره ي ميادين كشتي سنتّي«خوزستان»،«اصفهان» و«چهار محا ل و بختياري»بود.

به راستي چگونه مي توان نشاني از مزار«سلطان علي  پرويزي بابادي بختياري »از مورخّين،ادبا و سخنوران تواناي«بختياري»در روزگار معاصر  به دست آورد؟بزرگ مردي كه سنگ آرامگاهش زينت بخش چمن«بوستان ملّت شهركرد(دهكرد)»گرديده است.

آيا سراغي ازمدفن«سيّد محسن حشمت دهكردي»هنري مرداواخر دوره ي« قاجاريه»تا«پهلوي اوّل »داريد؟همان شمع محفل خطاطان،حكاكان،نقّاشان، شاعران و معماران روزگار خود.

و...

به رغم تلاش درخورتوجّه مردم روستاي«جمالو(جمالي)»بخش«بن»درنجات بخشي مزار«حارث بن علي(س)» كه به مدّت چهاردهه در زير درياچه ي سدّ«زاينده رود» قرار گرفته بودو انتقال آن به محل جديد روستاي خود كه مي تواند مورد عنايت بسياري از برنامه ريزان قرار گيرد،با اين همه انگاربا گسترش موج تخريب ها كه مثل خوره به جان تنها نام ونشان برجاي مانده از نياكان افتاده و بدون در نظر گرفتن كوچك ترين اهميّتي براي حقوق اندك به خواب ابدي رفتگان در اين وادي يعني  مزار آناني كه دستشان از دنيا كوتاه گرديده و حفظ صورت مزارشان را به اخلافشان سپرده اند،بايد كم كم انتظار فرا  رسیدن روزي را داشت كه به دست خود تيشه بر ريشه ها زده شود، تانه نشاني و نه نامي از آن بزرگان برجاي نماند .همان گونه كه در سرزمين وحي در كشور«عربستان»، توّسل به اصول« وهابيّت» موجب شد تا صورت مزار بزرگان دين و مذهب ، صلحا و فضلا با خاك برابر گردد.

«نكند باز كه اين واقعه تكرار شود».

شايد بي مناسبت نباشد به ياد همه ي دست اندر كاران،به ياد همه ي علاقه مندان وبدون تعارف  به ياد همگان بياوريم كه:

«چوخـواهي كه نامت بود جاودان

 مكـــــن نام نيــــك بزرگان نهان».

تالیف ونگارش:«بابك زماني پور»،

«شهركرد»،دي ماه 1389ه ش».

ادامه نوشته

بازار های تاریخی«دهکرد(شهرکرد)»(1)

««*بازارچه ی لحاف دوزها(امامیّه)»مربوط به دوره ی«قاجاریه»درکوچه ی هفتم،منشعب ازخیابان«ولی عصرجنوبی(کوروش کبیر)»واقع شده  است. این اثردرتاریخ سه شنبه 11/ 5/ 1384 ه ش/26/ 6/ 1426ه ق/2/ 8/ 2005م به شماره ی 12424 در فهرست«آثار ملّی ایران»به ثبت رسیده است».

ادامه نوشته