تاریخ وفرهنگ اورجن(بروجن)(3)

«زندگی نامه ی«دکترمحمّدعلی خان صادقی(دکتر ممدلی،دکتر میرزا ممدلی، میرزا ممدلی خان)»

اوّلین پزشک شهر«بروجن»

«دکترمحمّدعلی خان صادقی در مطب».

«دکترمحمّدعلی خان صادقی»درسال 1277ه ش/1315ه ق/1898م درخانه ی«سهراب خان(فرزندحاج محمّد صادق)»و«شاه بیگم)»درروستای«آب رو»،از توابع دهستان«طال خون چه ی»بخش مرکزی شهرستان«مبارکه»دراستان«اصفهان»متوّلد گردید.وی پس ازانجام تحصیلات اوّلیه ی خود،دربیمارستان های«انگلیسی ها(عیسی بن مریم)»و«بغوس خانیان»ودرنزدپزشکان«انگلیسی»مانند«دکترشافر»به فراگیری اصول طب جدید پرداخت ودرکنارآن ازمطالعه ی کتاب های پزشکی مانند«جواهرالحکمه ناصری»اثر«میرزاعلی بن زین العابدین همدانی» که کتابی چاپ سنگی شده در«چاپخانه ی مدرسه ی دارالفنون» ومطالب آن ازمنابع مختلف«اروپايي»گردآوری وبا مفاهیم طب سنتّی ایرانی پیوند زده شده بود،بهره مند گردید.(1)

وی به واسطه ی ممارست دراین رشته توانست درمهرماه سال1307ه ش/جمادی الاوّل1347ه ق/اکتبر1928م به خوبی ازعهده ی امتحانات مقررازسوی«هیات ممتحنه ی اطبا اصفهان»برآید.درروزسه شنبه11/ 4/ 1308ه ش/24/ 1/ 1348ه ق/2/ 7/ 1929م پروانه ی طبابت به سبک جدید در«اصفهان» وتوابع آن ازسوی«وزارت معارف»برای ایشان صادر گردیدوبه این ترتیب وی به عنوان اوّلین پزشک مقیم آشنا به طبّ جدید درشهر«بروجن(اورجن)»مطب خود رابه منظورمداوای بیماران تاسیس نمود.

«دکترمحمّدعلی خان صادقی».

«عمل جراحی،دربیمارستان انگلیسی ها،توسطد دکترشافر،

  دکترمحمّدعلی خان صادقی پنجمین نفرازسمت چپ».

وی درسال1310ه ش/1350ه ق/1931م با خانم«طلعت ستّاری»فرزند«آقایدالله»،پیمان زناشویی منعقد نمودکه حاصل آن سه فرزندپسربه نام های«ارسطو،سهراب(فریدون )واردشیر»می باشد.

«طلعت ستّاری همسر دکتر محمّدعلی صادقی».

«دکترمحمّدعلی خان صادقی»درطی سال های حضورخود درسمت پزشک شهر«بروجن» دراثرتجربه ی فراوان،به رغم بغض حاسدین وکارشکنی های آنان،درکنار حمایت های قاطبه ی اهالی و بزرگان این شهرتلاش کردتا باتمام توان خود برای رسیدگی به امورپزشکی مردم شهرستان«بروجن»ومناطق پیرامونی آن تلاش نمایدکه این امرموجب گردیدتاازروزچهارشنبه1/1/ 1318ه ش/30/ 1/ 1358ه ق/22/ 3/ 1939م ازسوی«اداره ی بهداری استان دهم(اصفهان،یزد،چهارمحال وبختیاری)»با حقوق ماهیانه ی سیصدریال به سمت پزشک رسمی«بهداری بروجن» استخدام،معرّفی ودر«بیمارستان بلدیه(شهرداری)بروجن»مشغول به کارگردد.

«دکترمحمّدعلی صادقی،مادر،همسر وفرزندانش».

انسان دوستی زبان زد خاص وعام ومهارت های خاص پزشکی وی درشناخت بیماری های بومی مردم«بروجن»ونواحی اطراف آن تا حدّی بود که هنوزهم نام ایشان که در افواه معمرین محل با عنوان های خودمانی«دکترممدلی ومیرزا ممدلی»به خوبی ونیکی یاد می گردد،حتّی درهنگام مرخصی هایی که برای دیدار اقوام وآشنایانش به اطراف عزیمت می نمود،تمامی اوقاتش صرف رفع و رجوع امورپزشکی آنان می شدتاجایی که دردرخواستی مشترک بزرگان آن محل از«اداره ی  معارف اصفهان»درخواست نمودند تابه واسطه ی اعتماد وافری که به ایشان دارند تمهیداتی رامشخص سازند که «دکترمحمّدعلی خان صادقی»بتوانند هفته ایی  دو روزازاوقات خودرا درآن محل به خدمات پزشکی بپردازندوازطبابت ایشان بهره مند گردند.

«دکترمحمّدعلی خان صادقی».

هم چنان انجام خدمات خاص پزشکی ایشان به همراه«...صفایی بروجنی» پزشک یار محل، درفرونشانیدن آثارمهلک مالاریا وتب راجعه درروستاهای نواحی«کیاروگندمان»موجب شدتاازروزیک شنبه13/ 8/ 1324ه ش/28/ 11/ 1364ه ق/4/ 11/ 1945م ازسوی«اداره ی بهداری استان دهم(اصفهان،یزد،چهارمحال وبختیاری)»موضوع خدمات پزشکی دولتی ایشان پس از اتمام مدّت پیمان های استخدام قبلی مورد درخواست مجدد وتمدید واقع گردد.

این پزشک وظیفه شناس در روزشنبه8/ 9/ 1337ه ش/17/ 5/ 1378ه ق/29/ 11/ 1958م با دریافت تقدیر نامه رسمی از سوی«وزارت بهداری(بهداشت درمان و آموزش پزشکی)»به افتخاربازنشستگی نایل گردید،اگرچه هم چنان مورد مشاوره های پزشکی اهالی«شهرستان بروجن»قرارداشت ودریکی ازاتاق های منزل خویش که با نام«محکمه ی دکتر ممدلی(دکترمیرزاممدلی)»ازسوی اهالی شناخته می شدوبعدهابا افتخارازسوی«شهرداری بروجن»باعنوان«بن بست دکترمحمّد علی صادقی»واقع در«خیابان فردوسی،چهارراه سینما،کوچه ی سعیدی»نام گذاری شد،طبابت های ایشان ادامه داشت.

«ورودی مطب(محکمه ی دکترمحمّدعلی صادقی)».

«دکترمحمّدعلی خان صادقی»سرانجام درروزسه شنبه16/ 6/ 1350ه ش/16/ 7/ 1391ه ق/7/ 9/ 1971م دارفانی را وداع گفته وپیکرش درمیان اندوه دوست دارانش تشییع ودرآرامستان روستای«حوض ماهی»ازتوابع دهستان«طال خون چه ی»شهرستان«مبارکه»دراستان «اصفهان»به تراب تیره سپرده شد.(2)

گردآوری وتالیف:

«بابک زمانی پور»،

«شهرکرد»،آبان ماه1397ه ش».

پی نوشت ها:

(1) جواهرالحکمه ناصری اثرمیرزاعلی بن زین العابدین همدانی رئ‍ی‍س‌ الاطب‍ا،حکیم‌باشی مخصوص کامران‌میرزا نائب‌السلطنه امیر‌کبیر،رئیس کل اطباء نظام ومعلّم مدرسه ی دار‌الفنون درنوع خود كتابی جامع و منبعی مورداستناد درزمینه ی پزشکی درزمان تألیف بوده است.صفحات ابتدایی كتاب اختصاص به یك پیش گفتار،یك مقدّمه در ستایش پروردگار و مدح ناصرالدین شاه دارد و سپس با مقدّمه ی(کتاب) اوّل در بیان امراض گردش خون آغاز می شود.مطالب در هشت مقاله(كتاب) كه هر كتاب نیز متشكل از ابواب و فصول است مرتّب شده و سپس خاتمه كتاب در دو باب ارائه گردیده  وآخرین صفحه ی کتاب نیز به غلط نامه نامه اختصاص یافته است.هركتاب از مقالات(كتب)هشت گانه به یك گروه از بیماری‌ها تعلّق یافته وپس از توضیح در مورد اعضای مرتبط با بیماری،شیوه‌های درمانی آن نیزارائه گردیده است.درضمیمه یا خاتمه ی كتاب نیز یك سری بیماری‌های مختلف با ارائه ی راه‌های درمانی آنها بیان شده است.چاپ این کتاب درچاپخانه ی مدرسه ی دارالفنون تهران ازسال1259 /1298ه ق/1880م،آغاز وتا سال1265ه ش/1304ه ق/1886م،به طول انجامیده است.کتاب مزبورهم چنین توسط موسسه ی مطالعات تاریخ پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران،به صورت رحلی در ششصد وبیست وهشت صفحه ودر قطع رحلی، در سال 1383ه ش،به صورت افست، در تیراژ پنجاه نسخه نیزتجدید چاپ گردیده است.

(2)دراین جالازم است اززحمات وتلاش های دکترمحمّدعلی صادقی چراح دندان پزشک فرزنداردشیر،متوّلدروزدوشنبه23/ 4/ 1365ه ش/7/ 11/ 1406ه ق/14/ 7/ 1986م ودکترمهدی صادقی پزشک فرزنداردشیر،متوّلدروزچهارشنبه25/ 11/ 1368ه ش/18/ 7/ 1410ه ق/14/ 2/ 1990م،نوه های مینوی روان دکترمحمّدعلی خان صادقی(دکترممدلی،دکترمیرزاممدلی)به جهت دراختیارقراردادن اسنادومدارک و عکسهای قدیمی خانوادگی خودتقدیربه عمل آورده شود.

ادامه نوشته

گرامی داشت روز پزشک در شهرکرد

««وجودپزشک اشارتی است پیامبرانه در نگاه دردمندی که به دستان او دخیل می بندد».

همایش روزپزشک سال 1397ه ش/1439ه ق/2018م،به دلیل تقارن باجشنواره ی تولیدات مراکزصداوسیمای استان‌ها درچهارمحال وبختیاری به جای روزپنج شنبه یکم شهریورماه/یازدهم ذی الحجه الحرام /بیست وسوّم آگوست درروزدوشنبه دوازدهم/بیست ودوّم ذی الحجه الحرام/سوّم سپتامبربا مدیریّت دکترشهریاررجب زاده دهکردی(داروساز)رئیس نظام پزشکی شهرستان شهرکردورئیس شورای هماهنگی نظام پزشکی استان چهارمحال وبختیاری و تلاش های سایراعضا هیات مدیره ی این سازمان دکترپورج شیروانی سامانی(دندان پزشک)،دکترکیومرث یزدانی سامانی(دندان پزشک)،دکترمحمّدشاه قلي قهفرخی(داروساز)درتالاربزرگ فرهنگ سرای ارشادباهمّت سازمان نظام پزشکی شهرکردبرگذارگردید.

درحاشیه ی برگزاری این همایش که به تجلیل ازتلاش های پزشکان منطقه اختصاص داشت،نمایشگاه عکس های تاریخی باتلاش وگویا سازی بابک زمانی پورمدیرگنجینه ی آموزش وپرورش چهارمحال وبختیاری دردوبخش یادگارهای ماندگاروچهره های ماندگارپزشکی چهارمحال وبختیاری با آماده سازی از سوی دفاتر فنّی وخدمات رایانه ایی وستا و آژانس تبلیغاتی دایره ی آبی برگزارگردیدکه موردتوّجه مدعوین قرارگرفت.هم چنین درکناردست این نمایشگاه عکس،برخی از آثار نوشتاری وکارافزارهای پزشکان وپزشک یاران گذشته ی این صفحات دکترتومانیانس،دکترسیّدحبیب الله حسینی دهکردی،دکترابراهیم عامری،دکترسیّدعزت الله جزایری جونقانی،اسدالله فدایی دهکردی وغلام علی رافعی دهکردی در معرض دید علاقه مندان قرارداده شد».

ادامه نوشته

فرهنگ عامّه ی دهکرد(شهرکرد)(15)

به یاد پزشک انسان دوست دکترعلی امیرخان دهکردی

درروزهای مرخصی استحقاقی دوران خدمت سربازیم(1)،وقتی درانتظاربهبودوترخیص پدرم که دربیمارستان حکمت نژادواقع درکوچه ی سنگ تراش های اصفهان بستری بود،خیلی از اوقات صبح های علی الطلوع درگوشه ایی ازایوان بیمارستان درمجاورت اطاقی که پدرم درآن بستری بود می نشستم وبه پرده هایی رنگارنگ از داستانی تکراری که قهرمان هر روزش مشهدی علی دهکردی بود خیره می شدم.

معمولامشهدی علی بعدازآن که ازپهن کردن پتوها به عنوان زیر اندازدرکناره ی ایوان شرقی بیمارستان فارغ می شد،بالشی راکه ازخانه داری آن جا دست وپا کرده بود،درکناردیوار روی پتو هادرهمان جایی که برای تکیّه دادن ودرازکشیدنش پیش بینی کرده بودمی گذاشت وبعدمثل همیشه،بساط ضعف قلیان صبحگاهیش شامل سینی محتوی استکان کمرباریک،نعلبکی،قندان وقوری چینی لپ گلی بند زده اش رابه دقّت آراسته ومرّتب ومنظّم درکنارهم می چیدودرنهایت منقل شش ضلعی زهوار دررفته ی آهنی را از پای دیواربرداشته و لب ایوان قرارمی داد.بعدخاکسترهای منقل را با حوصله ی تمام،کاملاً صاف کرده واز پاکت بزرگی که از کاغذ های کیسه های سیمانی درست شده بودچندذغال حبّه ایی درشت تهیه شده از چوب بلوط را به دقّت و به شکل نیم کره درمنقل می چیدوبعد چاقوی دسته شاخی که روی تیغه ی آن علامت باقرکافی  کارنجف آبادحک شده بود را از جیب کت مشکیش بیرون آورده وبا ظرافتی خاص با آن،تخته پاره ایی را که قبلا ً تدارک دیده بود،آرام آرام در اندازه هایی که خودش دراثرتجربه می دانست،شکسته وقطعه قطعه به شکلی منظّم که بهتر قابل سوختن باشند روی ذغال ها قرارمی داد.چیدمان تخته پاره ها به گونه ایی بودکه حفره ایی در وسط شان به وجود آید.بعد ازآن هم پاکت خالی سیگار اشنو ویژه اش را لوله کرده و با روشن کردن کبریت نوک آن را به آتش می کشید و به طور قائم داخل تخته شکسته ها می گذارد.

آن روز هم خیلی طول نکشید که به تدریج آتش کاغذ زبانه کشیدوهمراه خود از پایین به بالا چوب ها را روشن نمود به طوری که در اندک زمانی  با شعله ورشدن چوب ها،صدای ترق ترق آتش گرفتن ذغال هاهم به راه افتاد.

 چشم های مشهدی علی هم چنان خیره به آتش منقل بود.انگارکه رابطه ایی خاص بین نگاه او و شعله های برقرارباشد.طولی نکشید بی آن که چشم از زبانه کشیدن آتش بردارد،با تکّه مقوایی کهنه شروع کرد به باد زدن توام با تانی ذغال ها تا آتش افروخته اش آن چنان که دلش می خواست جا بیفتد.این هماهنگی آدم و آتش آن قدر دیدنی بود که با کمی دقّت می شد به این رازمگو پی بردکه در آن دقایق تماشای شعله های زرد وآبی رنگ بر فراز منقل برای او دل نشین و جان افزاتراز هرچیز است.

با گرگرفتن چوب ها و افروخته شدن ذغال ها،مشهدی علی،کتری دودزده ایی را که قبلاً از آب پر کرده بود در کنار آتش منقل گذاشت تاباجوش آمدن تدریجی آن چایی موردعلاقه ی صبحگاهیش رادرست کندبعدهم چهار زانودرکنارمنقل پر ازآتش نشست تا بوی عطر چایی دارجیلینگ شامه نوازتازه دم کرده اش آمیخته با بوی آتش ذغال بلوط فضای اطراف راپرکند.

اندکی بعد وافورحّقه ناصر الدین شاهی اش را ازکیسه ی کنار بساطش بیرون آورد.ابتدا آن را با دستمال ابریشمی اش گردگیری کرده و بعدبا فوتی از روی شوق بقایای احتمالی غبار را از روی حقّه و دسته ی وافور به هوا پراکندوحقّه را به آرامی روی ذغال هایی که کم کم قرمزیشان داشت به سپیدی می گراییدقرار داد.

من هم درهمین حین فرصت را غنیمت شمرده،جلو رفتم وگفتم:

-مش علی سلام،چطوری؟خوبی؟خوش می گذره؟

ضمن این که  با نام فامیل خطابم کرد،گفت:

- سیلام،آقا،الحم دولا، ای بدک نیسدم،می گذرِد،فلاً که،خدا خواستس تو ای مریض خونه باشیم.

-چرا؟

- دادا یکی اَچوپونا گله دارامریض شده بید، آوردمش پیش دکتر،آخه نکه اَ قدیما با،حَج بَدَرخان بابا دکتر امیر خان رفیق بیدم  اُدکترَم از زمون بچّه گیش می شناخدَم،ایی بنده خدا را دادن دسُم، منم اُوردمش دادم دست امیرخان، اُ گفدَم دیگه خودت می دونی.راسدش حالش خیلی بدبیدآ،اونم حَسّابی بعد ایی که معاینش کرد،اُ فرستادش عکس ورداری،گف:

-مش علی عمل دارِد،چیکار کونم؟

گُفدَم:

- اَ مَ می پرسی،خوعملش کون.خلاصه چی چی برات بوگم،واداشت رفتیم پروندشادُرُس کردیم اُ خوابوندیمش.

در این موقع مشهدی علی یک چایی دبش،لبریز،لب سوز،لب دوز برایم ریخت و ادامه داد:

-بوخورجُونم نیال سرد شِد.

 در حال هورت کشیدن نرم نرم چای ام بودم که از اطاق روبه رویی که پدرم در آن بستری بود برای انجام کاری صدایم زدند.به همین خاطرته مانده ی استکان چایی را سر کشیدم و با تشکّر از مشهدی علی گفتم:

-با اجازت بِرَم ببینَم بامَ چیکار دارن.

که  مشهدی علی  با همان مهربانی خاص خودش گفت:

- ها بره جونُم،مَ حالا حالاهااین جام،هر وقت بیکار شدی بیا تا باقیه دیگه شا برات بوگم، داستانش مفصّلس. وقتی کارم انجام شد،بازهم به سراغ این همشهری باصفایم برگشتم و با عرض سلامی غرّاوپرازاحترام وارادت درکنار مشهدی علی که در حال صحبت با دو نفر دیگر از همراهان بیماران بستری در بیمارستان بود نشستم.مشهدی علی که چنته اش پرازخاطرات وداستان های دل نشین قدیمی بود داشت برای آنها این قصّه را از روزگار انوشیروان ساسانی تعریف می کرد،من هم بدون آن که رشته ی کلامش را قطع نمایم به آرامی در کناربساط برپاشده اش نشستم و سراپا دل به گفته هایش دادم:

- دادا کُ تونا بوگم،یه رو انوشروان با سربازاش ازتومحله ایی رد می شدن که یوهو چشش می یوفتدبه یک دخترخیلی ملوس،خلاصه،ایی کُ ازش خیلی خوشش میاداُ،وای می سِدوآزّاد نیگاش می کونداُ،وَخ که می بیند نِم توند دل ازش بکند،اَ اَسمش پیاده می شد و می ره به طرفش اُ بش می گِد:

- دخترچی، اِسمت چی چی یس؟

تادختره با کلّی ترس ولرز وخجالت اسشا به انوشروان گُف،انوشروانم  بِش می گُف:

-مَ انوشروانَم ،شاه شاها،بیا یکی از زَنا مَ بِشه،اُ تا آخر عمر در ناز ونَعمت زندگی کون.

آمّا،دختره که همی جور ازترس می لرزید،زُبونش بند اومده بید.به همی خاطِر انوشروان کُ دید ایی اَ ترسش نِم توند حرف بزندّ بش گُف:

- بره خونه تون اُ با بابا وننت صحبت کون، اُ اجازه بگیر و با اونا بیا قصر مَ.

دختره رَم رفت توخونه،آمّابه باباوننش هیوچی نگف. اُهمی جوری با خودش فِک  می کرد و خدا خدا  کنون دنبال یه را چاره ایی می گش که اَ ایی داستان پاشابیالِد بیرون. گاشُدم  می خواس خودشا اسیر وگرفدار کاخ وقصر شاهی نکوند،یا شایدم زندگی سروساده و بی دردسر خودشون باراش راحت تر بید.آمّا مَ به گمونم یه نوم زَدَی چیزی داش کُ بوروز نِم داد.خلاصه کو نمدونم.زُم بَسدِه شب تا صُح همی جوری توفِک بیدکه چیکار بوکوند،اُچیکار نکونِد. تا ایی کُ صُح یه  فِرکی  به سَرِش زد.شال وکُلا کرد و رَف  دم قصر اُ گف:

- مَ با انوشروان کار دارم.

دربوناکو منتظرش بیدن،درا باراش وا کردن،اُ رُنِش کردن پیش انوشروان.هم چی که دختره به دربار رسید.سلام کرد و احترام هشت و بعدم ایی سئوالا اَ انوشروان پرسیدوگُف:

- اوی شاه شاهان،دوروز مِنا کُ دیدی گُفدی بیا زنُ بشه،حالامَ اَ شما یه سئوالی دارم،می شد جقاب ما بدی؟

انوشروان گُف:

- بوگو بی بینم،چِته؟

دختر چی گُف:

 -شما از چی چی  مَ خوشِت اومدس که عاشُقُمَ شدی؟

 انوشروانم جَلدی گُف:

- اَ ایی چشات که خیلی قشنگن.

 دختره کُ فعمید، نَعَّه،ایی زندگی باراش  زندگی نِم شِد. هوچی دیگه نگفدو بَرگَش خونه شون ودوباره به فِک اُفدادکه خدایا چیکارکونم؟،آمّا هر چی فکر کرد،فِرکِش به جایی قد ندادکُ نداد.از او طرفم می دونس کُ اگه کاری نکوندسربازا شا،میان دنبالش و به زور می برنش، بعدشَم معلوم نیس  که چی چی به سر بابا ننش می یاد،به همی خاطر بالاخره تصمیم خودِشا گِرُفد.

 دراین موقع  مشهدی علی وافورش را که گرم شده بوداز کنار منقل برداشت،یک حب تریاک  به آن چسبانید و با سوزن مخصوصش سوراخ عبور دود را باز کرد و با انبر یک تکّه ذغال بر افروخته را از میانه ی منقل انتخاب کرده،آن را برداشت و با فوتی آماده اش کرده و در مجاورت سوراخ حقّه ی وافورگرفت و مشغول پک زدن به آن شد.از وجناتش می شدفهمیدکه انگارمی خواهد چیزی را بگوید،امّاچون یارای گفتنش  راندارد،به عمد دارد دفع الوقت می کند. بعداز فراغت از پک زدن ها و فوت کردن هایش،مشهدی علی وافور را باز در کنار منقل گذاشت،تکّه نباتی را در استکان کمر باریک دم دستش انداخت،بعدهم کمی چایی غلیظ روی آن ریخت و پس از به هم زدنش،یک جرعه از آن را نوشیدودرحالی که هنوزبقایای دود تریاک بلعیده شده را ازدهانش بیرون می داد،گفت:

- ای داد بی داد،چی جوری باراتون بوگم،کُ دُخدَره با خودش چی کار کرد. الهی کُ کسی اسیر گرگ بیابون نَشِد.لا لا هِه لَلّ لا.بی انصاف با مَقّاش،جُف  چشا قشنگ شا اَ حدقه درآورد بیرون و هَش  تو یه کاسه، اُ ورداشت کورمال کورمال، دَس شا گِرُف تِل دیفارا و رُف دم قصر، اُرَف  جولوانوشروان و گُف:

- بفرما انوشروان اینم چشاییی کُ اَشون خیلی خوشت اومده بید،حالا اَی راحت شدی بیال بِرَم.

 مشهدی علی بعد ازذکر این قصّه ی پر غصّه آه عمیقی کشید و دیگر چیزی نگفت و به نقطه ایی از دیوار آن طرف حیاط خیره شدوبعد از لحظاتی،نفسی طولانی کشید و باتأنی  زیاداز پاکت سیگار اُشنوویژه اش سیگاری بیرون آوردودر سوراخِ چوب سیگار قهوه ایی دود زده اش قرار داد و در حالی که نوک آن  را به آتش یکی از ذغال های گداخته ی منقل می چسباند تا روشن  شود هم چنان در فکروبه مرور ،سیگارش را کشیدتا تمام شد وبعدهم  ته مانده اش را در آتش منقل انداخت وبعدبدون آن که به دیگران نگاه کند، گفت:

-آقایون مَ می خوام یَقَطِه دراز بکشم، ببخشیت.

بعدهم بی هیچ حرف و نقل وتک تعارفی همان بالش کذایی را به زیر سرش گذاشت،چشمانش را بست وآرام به خوابی عمیق رفت.درحالی که من،هم چنان غرق درتفّکردرخصوص وجنات اوو داستانش،خواب به ظاهر آرامش را به تماشا نشسته بودم.

فرداساعتی ازظهرگذشته،وقتی خدمت گزار محوطه ی بیمارستان بعداز آب پاشی سنگ فرش های صحن، با بازکردن والف فوّاره ایی که درست در وسط حوض سنگی میان باغچه ی حیاط قرارگرفته بود،آن را واداشت تابه آرامی باآب پاشیش به اطراف مثل همیشه،حوض آب راپر کندتاهم آب حوض تجدیدشودوهم گل های شمعدانی،اطلسی،لاله عباسی که صفای خوبی  به فضای بیمارستان می دادند از خروجی آب روز قبل آن سیراب شوند.درحالی که غرق در افکار مختلفی که در ذهنم رژه  می رفتند بودم،باصدای کفش های شِبرو پاشنه خوابیده ی مشهدی علی که از دالان ورودی شنیده می شد،متوّجه ورودش از خارج ازبیمارستان شدم.

مشهدی علی با شلوار گشاد مشکی دبیت،کت مشکی یقه پهن ،پیراهن سفید،ریش تراشیده،زلف های جو گندمی روغن زده وسبیل های قیطانی تروتمیز،به محض دیدن من دستی بلند کرد وگفت:

-چیطوری جوون؟

که در جوابش با لبخندگفتم:

- سلام مش علی، بنازمت که حسابی به خودت رسیدی، بنازمت که نظیر نداری.

که اوهم با خنده ایی به پهنای صورت مردانه اش در جوابم گفت:

 -وخی بیا تا منقلا را بندازیم.

بلافاصله دعوتش را پذیرفتم و بعدازسر زدنی آرام  به پدرکه هم چنان بر روی تخت در خواب بعد ازصرف ناهارش غوطه وربود،به سراغ مشهدی علی  رفتم تا انتهای حکایت نیمه تمام آمدنش به بیمارستان راکه قبلا ابتدای آن را شکسته بسته برایم گفته بود،از زبان خودش بشنوم.

مشهدی علی هم  بعداز آن که ابتدا سری به بیمارش که در اتاق مجاور بستری بود زد و کمی با اوخوش وبش نمودشروع کرد بر اساس همان روال همیشگی اش بساط چایی ومنقل ودود ودمش  را راه اندازی کند. بعدهم با آن که من هنوز درکنار بساطش جاگیرنشده بودم،بی مقدّمه سر حرف را باز کرد وگفت:

-دادا تو چند روزی کُ این جا بیدم،حَسّابی  چرک وکثیف شده بیدم،بارا همی، بُنگ صُح اوّل رَفدَم اصلاح ،بعد شم رفتم حموم کُ خیلی چسبیدو سر حال اومدم.

بعدهم باروشن کردن آتش منقل وجوش آوردن کتری آب،چایی راطبق روال هر روزش درست کرد و با خیال راحت درهمان جای همیشگی اش نشست و هم زمان وقتی داشت دو استکان چای یکی سبک برای من  و دیگری سنگین برای خودش می ریخت،گفت:

-بخور جونوم،سرد نَشِد.

از بابت لطف ومرامش در حالی که از او قدر دانی می کردم ومشغول نوشیدن چایی شدم ،گفتم:

- مش علی  ناهار خوردی؟

- آره دادا جات خالی،رَفدَم بریونی،خیلی وقت بید نخورده بیدم،اُحَّسابی دلا اَ عزا دراُوردم.

 - مش علی دوستان به جای ما، نوش جانت.

که هم زمان باابراز تشکر،وافورش رامثل همیشه پاک وتمیزکردوبرای گرم شدن درکنار آتش گذاشت.چراکه تا بستش را نچسبانیده بود نمی خواست دنباله ی حکایتش  را برایم تعریف کندو من که مشتاق شنیدن داستانش بودم باید به ناچار  صبر می کردم تا مشهدی علی سر حال بیاید.دراین بین دیگرهمراهان بیماران که در طول ایوان در تردد بودند با نگاه های کنجکاو خود نیم نگاهی به بساط منقل و بافور مهیّا شده می انداختند و وقتی با چهره ی پر هیمنه وحق به جانب او روبه رو می شدند سر خود را به زیر انداخته وبه تانی ویا سرعت تمام از مقابل این بساط ردمی شدند.بالاخره وقتی مشهدی علی چای نبات  غلیظش را نوشید و سیگار کذاییش را بر چوب سیگارش  قرار داد ودر مجاورت آتش منقل آن را چاق کرد واوّلین  پکش را زد انتظار من را به پایان برد وگفت:

- خوب دادا کوجا بیدیم؟

-مش علی ،تا اون جا رسیدیم که برای مریضت پرونده تشکیل دادی و قرار شد  که عملش کنند.

 - هابعله،اوّل کاردکترامیر خان مانا به مریض خونه رحیم زاده معرّفی کرد.صبای هموروزمریضا کُ بستری کردیم،دکترامیر خان اومد وگُف:

- مش علی آماده باش که می خوام مریضتا ببرم اطاق عمل.

گفدَم:

- دکتر هر چی  تو بوگی.در خدمتیم.

 پُش کَلّشِم پرستارا اومدن و مریضا بلند کردن،هشتن توتخت وروندنش به طرف اطاق عمل.تا شوم واستادم تا کار دکتر تموم شِد.تو نگو عملش خیلی سخت وسنگین بید ویه طرف سینه شا بریده بید و برش گردونده بید به او طرف،اُ کارا جراحیشا درست کرده بید.گاشد شوش ساعت طول  کشید تا مریضا اُوردن بیرون. دکترکُ حالا می فمم دس راست خدا بید، کاری انجوم داد که همه دکترا جراح اِصوون  انگشت به دهن مونده بیدن.آما کاش که ما مردم  حسید و بخیل نبیدیم،می دونی دادا،حاسداش چیکار کردن؟

گفتم:

-مش علی نه نمی دونم.

و مشهدی  علی در حالی که صورتش از هیجان بر افروخته شده بودادامه داد:

- نامردا ورداشته بیدن لوله سُرُم وکیسه خونا که تل دسای مریض بدبخت بیدن،کشیده بیدن بیرون اُ رفته بیدن،حالا کی ایی کارا کرده بیدن؟همووَخ که مَ رفته بیدم نخسه شا بگیرم اُ بیام،وخدی که رسیدم  بالا سرمریض دیدم،ایی بی وجدانا برای خراب کردن دکتردس به چه بی وجدانیا کُ نم زنن.دویدم و پَرَسدارارا صدا زدم و گفدَم:

- ایی دیگه چه وعضیس؟می خایت مریضا بُکوشیت؟پَ چه یو سُرُم و خونا در اُوردن،پَ شما این جا چیکاره بی دیت؟

کُ یکی اَ ایی پَرَسدارا گُف:

 - والّا به خدا،به ابول فرض ما نمی دونیم ایی کار چه بی پدر ومادری  بیدس.

اجلدی سُرُما وصل کردوفشارشاگِرُفد اُ به م  گُف:

- اسمت چی چییس؟

 گُفدَم:

-نو کرت مش علی.

گُف:

 -خب مش علی،وعض مریضت فعلا خوبس ومشکلی  نداره،حواست بش باشد که دیگه اتفّاق بدی باراش نَیُفده.

خلاصه داداکِ بوگَمت،تا صُح که دکتر اومدخُ به چِشُم نَرَف کُ نَرَف،آقا یی کُ شما باشی همی جور زل  زده بیدم  به مریض.اوسا که دکتر اومد وحال وقضایا را براش گفدم، اوّلِش جا خورد وگفت:

-  عجب که ایی طور،بعدشم بِم گفت:

- مش علی مواظبش باش،می دونم ایی قضیه از  کوجا آب می خورد.

 پُری،چیزی نگذشت کُ دیدم اَ همی مریض خونه که حالا توشیم دو تا پَرَسدار اومدن و گُفدَن به دستور دکتر امیرخان  باید ایی مریضا ببریم یه مریض خونه دیگه.

به منم گُفدَن:

- وسیله هاشاوردار وبیاتو آمبولانس. 

آره دادا باوجودی که وعض وحال مریض خیلی بدنیس،آمّا همه روزه دکترمیاد،هم صُحبُ  هم شوم سر می زند ومی رد،آاَلحَم دُلّا روز به روزم حالش بیتر وبیترتر می شِد.خدا نیگرش داردکه دکتر بی همتائیس.

بعدهم درحالی که داشت روی ته مانده ی زغال های برافروخته ی داخل منقل را با خاکستر می پوشانید با خودش شروع کرد به  نجوا کردن.

داستان مشهدی علی باعث شدتابرای همیشه به یادم بماندکه چرا دکتر علی امیرخان دهکردی،پزشک بی همتایی بوده وهست وخواهد بود.

سعید فرزانه دهکردی(2)

خردادماه 1397ه ش.

ویرایش وتنظیم:

«بابک زمانی پور»».

پی نوشت ها:

(1)اردیبهشت ماه سال 1349ه ش/صفرالمظفر 1390ه ق/آوریل 1970م

(2)سعیدفرزانه دهکردی،فرزندسیّدجمال،متوّلدپنج شنبه2/ 10/ 1327ه ش/21/ 2/ 1368ه ق/23/ 12/ 1948م،کارشناس بهداشت عمومی،کارشناس مسوول آموزش بهداشت مرکزبهداشت استان،بازنشسته ی دانشگاه علوم پزشکی چهار محال و بختیاری.

ادامه نوشته

مفاخرومشاهیرشهرکرد(دهکرد)(21)

««دکتررحیم حسینی دهکردی»

استاد فرزانه ی متخصص جراحی و اوّلین متخصص پزشکی خانواده وفوق تخصص پزشکی سالمندان «شهرکرد و چهارمحال و بختیاری از دانشگاه مینه سوتا ایالات متحده ی آمریکا».

متخصص جراحی ازدانشگاه تهران،متخصص پزشکی خانواده،فوق تخصص پزشکی سالمندان،دانشیارپزشکی خانواده وپزشکی سالمندان ازدانشکده ی پزشکی دانشگاه مینه سوتا،بنیادگزارومجری سمینارهای سالیانه ی بازآموزی فوریت های پزشکی Health Partners Groupمینیاپولیس مینه سوتا ایالات متحده ی آمریکا.

فرزند:«سیّدحسین حسینی دهکردی و سلطنت قاسمی دهکردی».

متوّلد:دوشنبه10/ 10/ 1324ه ش/26/ 1/ 1365ه ق/31/ 12/ 1945م».

تهیه،گردآوری وتنظیم:

 «بابک زمانی پور»،

خرداد ماه 1396ه ش»».

ادامه نوشته

مفاخرومشاهیرشهرکرد(دهکرد)(20)

««دکترمریم حسینی دهکردی»

 

اوّلین خانم پزشک متخصص جراح زنان و زایمان از«شهرکردوچهارمحال وبختیاری»

متخصص جراحی زنان و زایمان ازدانشگاه تهران،متخصص پزشکی خانواده ازدانشکده ی پزشکی دانشگاه مینه سوتا،استادراهنمای افتخاری دانشجویان دانشگاه مینه سوتا درکلینیکRichfield Medical Group وپزشکHealth Partners Groupمینیا پولیس دانشگاه مینه سوتا ایالات متحده ی آمریکا.

فرزند:«سیّدحسن حسینی دهکردی وعالیه برادران رحیمی».

متوّلد:یک شنبه17/ 1/ 1331ه ش/11/ 7/ 1371ه ق/6/ 4/ 1952م».

تهیه،گردآوری وتنظیم:

 «بابک زمانی پور»،

خرداد ماه 1396ه ش»».

ادامه نوشته

مفاخرومشاهیرشهرکرد(دهکرد)(19)

««دکتر علی امیر خان دهکردی»

پزشک و جرّاح انسان دوست ومردمی،اوّلین فوق تخصص  ایرانی درجراحی سرطان فارغ التحصیل از« مرکزسرطان مموریال اسلون کترینگ نیویورک ایالات متحده ی آمریکا».

«متخصص جراحی عمومی رااز «دانشگاه پنسیلوانیا، فوق تخصصی درجراحی عروق از دانشگاه دلاور،فوق تخصص در جراحی سرطان از مرکزسرطان مموریال اسلون کترینگ دانشگاه کرنل نیویورک ایالات متحده ی آمریکا،عضو«کالج جراحان آمریکا FACS»عضو«کالج سلطنتی جراحان کانادا FRCS©»،استادمتخصص وعضوهیات علمی«دانشکده ی پزشکی دانشگاه اصفهان»موسس«بخش جراحی»،«رییس بخش جراحی بیمارستان فیض اصفهان»،«عضو هیات ممتحنه ی متخصصین جراحی کشور»،«دبیرجمعیّت ملّی مبارزه باسرطان استان اصفهان،از موسسین وریاست اوّلین«کلینیک مبارزه با سرطان» در«اصفهان»،موسس«آموزشگاه بهیاری امید»،موسس اوّلین مرکز پزشک ،درمانی خصوصی در سطح شهر«اصفهان» باعنوان بیمارستان سپاهان»،«استادجراحی دانشگاه کریتون وریاست بخش جراحی VA هاسپیتال لینکلن نبراسکا ،عضویّت ارشدبخش جراحی بیمارستان وسترن مدیکال سنتر،عضویّت ارشد بیمارستان های کوستال وبخش جراحی سانتا آنااورنج کانتی ، فوق تخصصی کاربرد اشعه ی لیزر در جراحی، فوق تخصصی درجراحی به وسیله ی لاپاراسکوپی از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی ایالات متحده ی آمریکا،اوّلین نفرشرکت کننده ازشهرکرد(دهکرد) و«چهارمحال و بختیاری درمسابقه ی دو ماراتن به مسافت چهل و دو کیلومتر و یک صدو چهل ودو متردرشهر آتن درکشور یونان».

فرزند:«حاج بَدَرخان امیرخان دهکردی(فرزندخدارحم،فرزندحسین،فرزندامیرخان)از طایفه ی تَلِه بازلو ازایل دره شوری قشقایی وبی بی جان امیرخان دهکردی(فرزندصمنبر،فرزندطیّب،خواهرزاده ی پهلوان عبّاس رحیمی دهکردی)».

متولّد:یک شنبه 15/ 11/ 1312 ه ش/19/ 10/ 1352ه ق/4/ 2/ 1934م».

تهیه،گردآوری وتنظیم:

 «بابک زمانی پور»،

اردیبهشت ماه 1396ه ش»».

ادامه نوشته

مفاخرومشاهیرشهرکرد(دهکرد)(17)

««دکتر غلام حسین رئیس زاده دهکردی»

پزشک عمومی.دارای مطب در«میدان انقلاب(مجسمه) شهرکرد».

فرزند:«فرج الله».

متوّلد:سه شنبه5/ 2 /1312ه ش/29/ 12/ 1351ه ق/25/ 4/ 1933م.

متوّفی:دوشنبه16 /11/ 1375ه ش/25/ 9/ 1417ه ق/3/ 2/ 1997م.

مزار:«آرامستان بهشت دو معصوم شهرکرد».

 تهیه،گردآوری وتنظیم:

 «بابک زمانی پور»،

بهمن ماه 1395ه ش»».

ادامه نوشته

وضعیّت پزشکی در شهرکرددر سال 1326ه ش/1367ه ق/1948م

«

مجله ی آیین اسلام،بیست و سوّم بهمن ماه 1326ه ش،ش 194،صفحه 10.

گردآوری وتنظیم:

 «بابک زمانی پور»،

مهرماه 1395ه ش»».

ادامه نوشته

اوّلین هادر«دهکرد(شهرکرد)»(38)

««انجام نخستین عمل موّفق لاپاراسکوپی چاقی در«شهرکرد»

«عمل لاپاراسکوپی چاقی که در بیماران دارای اضافه وزن برای کاهش فشارعضلانی و اسکلتی، فشار و چربی خون،دیابت و چاقی انجام می‌شود از آنجایی که به واسطه ی وجود سیزده پزشک فوق تخصص در سطح کشورقبلا تنها درشهرهای«شیراز، تهران،اصفهان و مشهد»صورت داده می پذیرفت با برنامه ریزی های انجام شده از سوی«دکترمهردادکریمی»فلوشیپ و فوق تخصص جراحی لاپارسکوپی و دانشیارعضوهیات علمی«دانشگاه علوم پزشکی،خدمات بهداشتی و درمانی چهارمحال و بختیاری»وسرپرست تیم جراحی«بیمارستان آیت‌الله سیّد ابوالقاسم کاشانی شهرکرد»و انجام این عمل بر روی بخشی از معده ی یک بانوی سی و پنج ساله ی«شهرکردی»با یک صدو چهل کیلوگرم وزن در روز سوّم آبان ماه سال 1395ه ش/22/ 1/ 1438ه ق/24/ 10/ 2016م اکنون در«شهرکرد»نیز انجام پذیر گردیده است.

پیش ازاین نیز برای اوّلین بارلاپاراسکوپی برداشت روده ی بزرگ برای درمان سرطان نخستین باردر«شهرکرد»به دست این پزشک متخصص با موفقیّت انجام گردیده بود».

 گردآوری وتنظیم:

 «بابک زمانی پور»،

آبان ماه 1395ه ش»».

ادامه نوشته

اوّلین هادر«دهکرد(شهرکرد)»(37)

««دکترمهرداد کریمی»،فلوشیپ و فوق تخصص جراحی لاپارسکوپی و دانشیارعضو هیات علمی«دانشگاه علوم پزشکی، خدمات بهداشتی و درمانی چهارمحال و بختیاری»نخستین عمل جراحی لاپاراسکوپی برداشت از روده ی بزرگ برای درمان سرطان رادر«بیمارستان آموزشی درمانی آیت الله سیّدابوالقاسم کاشانی شهرکرد»با موفقیّت به اتمام رسانید.

این عمل روزدوشنبه 24/ 3/ 1395ه ش/7/ 9/ 1437ه ق/13/ 6/ 2016م  بر روی خانم شصت وسه ساله ایی که از بیماری سرطان روده ی بزرگ رنج می برد،با ایجاد سه برش کوچک به اندازه ی یک ونیم سانتی متر به جای انجام عمل جراحی با موفقیّت انجام شد.

این جراحی شامل فرایندی است که طی آن بخشی از روده ی بزرگ برای درمان تومور خوش خیم و یا بدخیم برداشته می شودو به عنوانی روشی موثر در جلوگیری از شیوع و گسترش سرطان در بدن بیمار وکم کردن درد و ناراحتی بیمار شناخته شده است.درحالی که موجب ‌دردکم تر،‌زخم کم تر،تسریع درروند درمانی،ترخیص زودتر بیمار،بازگشت سریع تر بیماربه فعّالیّت های روزانه و کم تر شدن عوارض جراحی می شود.

تاپیش ازاین بیش تربیماران«چهارمحال وبختیاری»برای انجام این عمل به«اصفهان»و«تهران»عزیمت می کردند».

تهیه وتنظیم:

شهرکرد،خرداد ماه 1395ه ش.

ویرایش:«بابک زمانی پور».

ادامه نوشته

مفاخرومشاهیرشهرکرد(دهکرد)(3)

««دکتررحيم رييسي دهکردي»

اوّلین پزشک«شهرکردی»فارغ التحصیل از«دانشکده ی پزشکی دانشگاه تهران»،

بنیاد گذار«اوّلین مجتمع پزشکان درشهرکرد»،خیّراندیش مدرسه ساز.

فرزند:«عوض علی».

متوّلد:دوشنبه01/ 01/ 1294ه ش/6/ 5/ 1333ه ق/22/ 3/ 1915م.

متوّفی:چهارشنبه24/ 11/ 1386ه ش/5/ 2/ 1429ه ق/13/ 2/ 2008م.

مزار:«آرامستان بهشت زهرا تهران،آرامگاه شماره ی 1190».

تهیه گردآوری وتنظیم:

«بابک زمانی پور»،

شهرکرد،دی ماه1394ه ش»».

ادامه نوشته

اوّلین هادر«دهکرد(شهرکرد)»(3)

اوّلین«مرکز طراحی زندگی سالم در کشور»در«شهرکرد(دهکرد)»:

اوّلین«مرکز طراحی زندگی سالم در کشور»در«شهرکرد(دهکرد)»باهدف تعالی و تحکیم‌بخشی به بنیان خانواده به‌عنوان اساسی‌ترین نهاد جامعه  به واسطه ی گسترش ناهنجاری های اجتماعی،براساس شیوه ی ارائه ی مشاوره های پیش و هنگام ازدواج،باهمکاری وتعامل بین بخشی«دانشگاه شهرکرد،شورای اسلامی شهرکرد،دادگستری کلّ،اداره‌ی کلّ امورخانواده و بانوان استانداری،دانشگاه علوم پزشکی وخدمات بهداشتی ودرمانی شهرکرد(دهکرد)،فرماندهی انتظامی وسازمان ورزش وجوانان چهارمحال وبختیاری»درمحل «دانشگاه شهرکرد»،پیش ازظهرچهارشنبه 3/ 2/ 1393ه ش/22/ 6/ 1435ه ق/23/ 4/ 2014م هم زمان با تقدیر اززحمات«روح انگیزکرمی بروجنی»مدیرکلّ بازنشسته ی«امور خانواده و بانوان استانداری چهار محال و بختیاری»افتتاح شد».

گردآوری،تنظیم و ویرایش:

«بابک زمانی پور»،

شهرکرد،اسفندماه1393ه ش».

ادامه نوشته